مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

روز های زندگی من

اولین سفر

امیرطاهای کوچولوی ما اولین سفر زندگیش رو به همراه مامان و بابا در تاریخ بیست آبان به شمال رفت، البته بدون داداش ها. مهدیار و صدرا پیش مامان ثریا جون موندن و من و بابا و امیرطاها از جاده رشت عازم شمال شدیم و بعد از گشت و گذار رفتیم آمل ویلای مامان ثریا و بعد هم دوباره از جاده ی چالوس برگشتیم. تمام مدت سفر آقا کوچولو خواب بود و تغییر آنچنانی احساس نکرد و وقتی چشم باز کرد دید توی خونه س پیش برادرهاش. ...
6 آذر 1394

سفر شمال

صبح یکشنبه مهدیار به اتفاق مامان ثریا و بابا ناصر و عمه سارا و سحر جون و ساره جون دخترخاله های بابایی رفتن شمال و همون شب هم محمدصدرا به دنیا اومد و ما تا اواسط روز دوشنبه به مامان ثریا اینا خبر ندادیم تا نگران نشن و شب دوشنبه مهدیار برای اولین بار داداشش رو دید. هیچ عکس العملی نشون نداد و فقط با تعجب نگاه میکرد و سکوت مطلق. فقط موقع رفتن گریه کرد و گفت می خواد شب پیش بابا میثم باشه و شب به اتفاق بابایی رفتن خونه و راحت خوابیده بود. مامان ثریا و مامان شعله هم شب پیش من و محمد صدرا بیمارستان موندن. اینم چندتایی عکسای شمال گل پسر ارشد خونه اینم مهدیاره که داره به وسیله ی مامان ثریا و عمه سارا و بابا ناصر از د...
19 مهر 1392

برج میلاد

در طی تهران گردی عیدمون یه سری هم به برج میلاد زدیم بلیط خریدیم و آماده ی بالا رفتن شدیم که از محل کار بابا میثم باهاش تماس گرفتن و مجبور به برگشت شدیم و بعد از ظهر هم که دوباره خواستیم بریم به علت شلوغی پشیمون شدیم و روز بعدش صبح ساعت ١٠ به همراه یکی از همکارای بابا میثم و خانومش برای بازدید برج رفتیم اینم عکسا: روز اول اینم عکسای روز دوم ...
20 فروردين 1392

موزه ی حیات وحش دارآباد

طبق معمول برنامه هر سال عید ما تهران موندیم و به امید خدا برای اردیبهشت برنامه ی سفر داریم من عااااااااااااشق عیدای تهرانم، اصن یه جورایی حس می کنیم همه رو خودم از شهر بیرون کردم و تهران مال خودمه، شهر کثیف دوست داشتنی خودمممممممم خلاصه اینکه در راستای این تصمیم بزرگـــــــــــــــــــــــــــــــ امسال  کلی عید دیدنی رفتیم که تمومی نداشت (اصن من موندم ما این همه فامیل از کجا آوردیم که بریم عید دیدنی، اینا در طول سال کجا بودن؟ ) راستی اینم بگم که کلی عید دیدنی شام و ناهاری رفتیم به خاطر وضعیت خاص اینجانب و همچنین سفر بودن خانواده ی خودم و خانواده ی بابا میثم همه به ما لطف کردن اینم عکسای تهران گردی ما که یه روز رف...
19 فروردين 1392

شمال

چند روزی بود که بابایی اصرار داشت که بریم شمال و من دو تا مهمونی دعوت بودم و گفتم باشه برای هفته های بعد ولی بازم دلم نیومد و دل رو زدیم به دریا و پیش به سوی دیار سبز آبی از پنج شنبه شروع به عکس انداختن کردیم و جمعه آخرین عکس رو که توی جنگل انداختیم و سوار ماشین شدیم، تا دوربین رو روشن کردم و شروع به دیدن عکس ها کردم همه ی عکسام یه دفعه محو شد و کارت حافظه ی دوربینم خالی شب که اومدیم خونه به سختی فقط تونستم چند تا عکس رو ریکاوری کنم، اینم اون چند تا عکس: اینجا جاده چلوسه و اینم پسر محتاط من که با کلی حرف و سخن راضی شد به آتیش شومینه نزدیک بشه و عکس بگیره     ...
11 آذر 1391

پارک ارم

بابا میثم پریروز به مهدیار جون قول پارک ارم رو داده بود دیشب هم به قولش عمل کرد و رفتیم پارک ارم با مهدیار جونم سوار سقوط آزاد بچه ها شدم کلــــــــــــــــــــــــی ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم بعد هم ماشین بازی خیلی مزه داد بابا میثم و مهدیار با هم، منم تنهایی هی دنبالم می کردن و تصادف می کردیم مهدیار غش غش می خندید یه دور هم گل پسرم سوار ماشین کودک شد که اولین بارش بود بعد هم برای شام باز به رستوران کاکتوس رفتیم و خاطره کاکتوس ها و دست گل پسرم زنده شد اسم این اسبه رو گذاشت کوچولو ...
25 مهر 1391

گردش و زیارت

چند روز پیش به اتفاق مامان شعله و باباعباس و خاله اسماء و عمو مهدی رفتیم حرم حضرت شاه عبدالعظیم زیارت پسر گل مامانی هم از همیشه آقاتر شده بود و مامان شعله معتقد بود به خاطر مهد رفتنشه که دیگه همه ش دنبال زری مامانش نمی گرده بعد از زیارت هم رفتیم غذای خوشمزه ای رو که مامان شعله جون درست کرده بود رو خوردیم شب بسیار خوبی بود و خدا رو شکر کلی بهمون خوش گذشت توی پارک هم یه بچه گربه ی ناز دیدیم و مامان شعله که عاشق گربه ست به اتفاق آقا مهدیار کلی باهاش بازی کردن زری مامان هم که متنفررررررررررررر از گربه یه عالمه     ...
6 مهر 1391