امروز کیف و ساک به دست از پله ها بالا اومد. امسال تموم شد به همین زودی، وقتی به روز اول مدرسه رفتنش فکر می کنم خنده م می گیره از اینکه نمی تونم گذشت زمان رو حس کنم. گفتم مبارک باشه ایشالا فارغ التحصیلیت از دانشگاه، به صورتم نگاه کرد و لبخند کوچولویی زد و من از تصور سرعت گذشت زمان به خودم لرزیدم- یعنی به زودی از در میاد تو و من بهش می گم مبارک باشه پسرم ایشالا موفقیت های شغلیت؟!-. نشستیم و دوتایی کلر بوک ش رو ورق زدیم، اینبار با احتیاط بیشتری اسم کلر رو گفتم چون دفعه قبل کلی به کیلر بوک گفتنم خندیده بود و گفته بود کیلر نه مامان درستش کِلِره. راجع به درساش برام توضیح می داد، سعی کردم با حوصله و علاقه گوش کنم و چشم از فضولی های ...