مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

روز های زندگی من

شیرین ترین شیرینی

توضیح نوشت: امروز صبح شیرین ترین خرماهای دنیا رو از دست یکی از عزیزترین هام گرفتم. عکس گرفتم و نوشتم تا یادم بمونه که  شیرینی و حلاوت این خرماها صبحمون رو خاص و به یادموندنی کرد. پ ن: فعلاً بدون شرح بیشتر   ...
23 مرداد 1394

مرد کوچک

توضیح نوشت: دیشب همراه بابایی برای خرید بیرون رفت و با یه نون سنگک کوچولو و بامزه و پر خشخاش به خونه برگشت، این نون هدیه آقای نانوا برای خوش خلقی و دلبریشه. ...
23 مرداد 1394

قناری خونه ی ما

مامان امروز صبح : مهدیار جان کجایی؟؟ محمدصدرا : مامان مهدیار بابیده(خوابیده) و من یک عدد مامان در حال غش و ضعف و قربون صدقه **************************************** مهدیار قیچی به دست روبه روی آینه داره جلوی موهاش رو مدل کریستین رونالدو کوتاه می کنه اونم موهایی که هر ماه با کلی قر و فر و رزرو وقت از آرایشگاهی که کارش رو قبول داریم کوتاه می شه. و محمدصدرا با عجله خطاب به مامان: مامان مهدیار گیچی(قیچی)، و با دست موهاش رو نشون می ده *************************************** مهدیار و بابا میثم هر شب چند دقیقه ای فوتبال بازی می کنن و دیشب صدرا توپ به دست اومد پیش من: مامان بویا(بیا) توپ بازی و اینقدر دستم...
5 خرداد 1394

پایان اولین سال تحصیلی

امروز کیف و ساک به دست از پله ها بالا اومد. امسال تموم شد به همین زودی، وقتی به روز اول مدرسه رفتنش فکر می کنم خنده م می گیره از اینکه نمی تونم گذشت زمان رو حس کنم. گفتم مبارک باشه ایشالا فارغ التحصیلیت از دانشگاه، به صورتم نگاه کرد و لبخند کوچولویی زد و من از تصور سرعت گذشت زمان به خودم لرزیدم- یعنی به زودی از در میاد تو و من بهش می گم مبارک باشه پسرم ایشالا موفقیت های شغلیت؟!-. نشستیم و دوتایی کلر بوک ش رو ورق زدیم، اینبار با احتیاط بیشتری اسم کلر رو گفتم چون دفعه قبل کلی به کیلر بوک گفتنم خندیده بود و گفته بود کیلر نه مامان درستش کِلِره. راجع به درساش برام توضیح می داد، سعی کردم با حوصله و علاقه گوش کنم و چشم از فضولی های ...
28 ارديبهشت 1394