پایان اولین سال تحصیلی
امروز کیف و ساک به دست از پله ها بالا اومد.
امسال تموم شد به همین زودی، وقتی به روز اول مدرسه رفتنش فکر می کنم خنده م می گیره از اینکه نمی تونم گذشت زمان رو حس کنم.
گفتم مبارک باشه ایشالا فارغ التحصیلیت از دانشگاه، به صورتم نگاه کرد و لبخند کوچولویی زد و من از تصور سرعت گذشت زمان به خودم لرزیدم- یعنی به زودی از در میاد تو و من بهش می گم مبارک باشه پسرم ایشالا موفقیت های شغلیت؟!-.
نشستیم و دوتایی کلر بوک ش رو ورق زدیم، اینبار با احتیاط بیشتری اسم کلر رو گفتم چون دفعه قبل کلی به کیلر بوک گفتنم خندیده بود و گفته بود کیلر نه مامان درستش کِلِره. راجع به درساش برام توضیح می داد، سعی کردم با حوصله و علاقه گوش کنم و چشم از فضولی های داداش کوچولوش بردارم.
فردا هم جشن پایان سال یا به قول من فارغ التحصیلیه. هر کدوم بچه ها قراره برنامه ای داشته باشن و مهدیار هم چند بیتی شعر باید بخونه که هر بار که ازش می پرسم می گه الان یادم رفته اون موقع یادم میاد. نمی دونم پسرک بازیگوشم فردا چیکار می کنه و چه جوری اجرا می کنه ولی از همین الان دارم تمرین می کنم تمام مدت لبخندم رو حفظ کنم.
پی نوشت: علی رغم انتظارم مشکلات خواب و ترس واضطراب مهدیار داره بیشتر می شه و طاقت و حوصله من کمتر، دیشب بدترین مامان دنیا بودم. باید اساسی برای حل مشکلش اقدام کنیم.