تجربه ای برای خودم
هر چقدر منعش کنم از تجربه های جدید به بهانه های مادرانه و گاه زیادی سختگیرانه، فایده ای ندارد بالاخره یک جایی یک روزی می خواهد بعضی چیزها را تجربه و لمس کند، به قول خودش اتفاقی نمی افتد که.
حالا هی من بگویم استخر توپ شهربازی منبع میکروب و بیماریست یا تونل وحشت زیاد جالب نیست پسرم!
و او هم بگوید قبول، من هم از صدای جیغ مجسمه های توی تونل عصبی می شوم و اصلاً نمی روم.
دست آخر هم پدرش شرط می بندد که پسرش امشب با مامان ثریای دوست داشتنیش هم استخر توپ می رود و هم تونل وحشت و اتفاقاً کاملاً درست هم حدس می زند.
آنجاست که من هزااار جور فکر می کنم که نکند، نکند حرفم اینقدر تاثیر گذار نیست یا اینقدر مادر با صلابتی نیستم که دُرست جذب چیزهایی شده که منعش کردم.
نکند فردا روز که بزرگتر شد و من هشداری دادم و راه و چاهی نشانش دادم و او نشنیده بگیرد.
یا اصلاً نکند مادر حرافی بشوم که از تذکراتم خسته شود.
و بعد کلی با خودم شرط و پی و بالا و پایین می کنم و قول می دهم که گه گاهی هم چشمم را روی توصیه های بهداشتی و تربیتی ام ببندم و بگذارم تجربه کند، هر چند خوشایند دلم نباشد.
بگذارم تجربه کند حتی بعد از تذکراتم، تا زیادی محافظه کار و به اصطلاح امروزی پاستوریزه بار نیاید.
************************************************************************
پی نوشت1: مهدیار هیجان انگیز ترین تجربه های زندگیش رو کنار مامان ثریای مهربونش بوده و دقیقاً برای همینه که با اینکه یک هفته پیش شهربازی بودیم باز هم جایزه ی حفظ قرآنش شهربازی رو انتخاب می کنه و از همون هفته ی گذشته کلی برنامه ریزی کرده که مامانی محبوبش رو ببره اتاق ماساژ پارک ارم.