مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

روز های زندگی من

تجربه ای برای خودم

1393/5/1 1:31
نویسنده : زری مامان
633 بازدید
اشتراک گذاری

هر چقدر منعش کنم از تجربه های جدید به بهانه های مادرانه و گاه زیادی سختگیرانه، فایده ای ندارد بالاخره یک جایی یک روزی می خواهد بعضی چیزها را تجربه و لمس کند، به قول خودش اتفاقی نمی افتد که.

حالا هی من بگویم استخر توپ شهربازی منبع میکروب و بیماریست یا تونل وحشت زیاد جالب نیست پسرم!

و او هم بگوید قبول، من هم از صدای جیغ مجسمه های توی تونل عصبی می شوم و اصلاً نمی روم.

دست آخر هم پدرش شرط می بندد که پسرش امشب با مامان ثریای دوست داشتنیش هم استخر توپ می رود و هم تونل وحشت و اتفاقاً کاملاً درست هم حدس می زند.

آنجاست که من هزااار جور فکر می کنم که نکند، نکند حرفم اینقدر تاثیر گذار نیست یا اینقدر مادر با صلابتی نیستم که دُرست جذب چیزهایی شده که منعش کردم.

نکند فردا روز که بزرگتر شد و من هشداری دادم و راه و چاهی نشانش دادم و او نشنیده بگیرد.

یا اصلاً نکند مادر حرافی بشوم که از تذکراتم خسته شود.

و بعد کلی با خودم شرط و پی و بالا و پایین می کنم و قول می دهم که گه گاهی هم چشمم را روی توصیه های بهداشتی و تربیتی ام ببندم و بگذارم تجربه کند، هر چند خوشایند دلم نباشد.

بگذارم تجربه کند حتی بعد از تذکراتم، تا زیادی محافظه کار و به اصطلاح امروزی پاستوریزه بار نیاید.

************************************************************************

پی نوشت1: مهدیار هیجان انگیز ترین تجربه های زندگیش رو کنار مامان ثریای مهربونش بوده و دقیقاً برای همینه که با اینکه یک هفته پیش شهربازی بودیم باز هم جایزه ی حفظ قرآنش شهربازی رو انتخاب می کنه و از همون هفته ی گذشته کلی برنامه ریزی کرده که مامانی محبوبش رو ببره اتاق ماساژ پارک ارم.محبت

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (4)

atefe
1 مرداد 93 8:37
اینبار مهدیارم و بیشتر از دوست گلم درک میکنم، مامانم رو حساب اگاهی و مادرانه گی هاش محدودیت هایی و تعیین میکرد که وقتی کنار مامان بزرگم بودی معنی نمیداد. همیشه هم بعد هر تجربهدجدید حس خاصی داشتم ، عذاب وجدان به خاطر تخطی از مرز مشخص شدع و هیجان لمس اتفاق جدید و خدا رو شکر که هیچ وقت هیچی نشد غیر از تصمیم مهم زندگی ام که مامانم باز گفت نه و بازم با کمک مامان بزرگم اومدم جلو و سرم بدجور خورد به سنگ ! واسه امیرپارسا تو هیچ کدوم از مسایلی که باعث دل نگرانی اکثر ماماناس سخت نمیگیرم، استخر توپ شهربازیً و تونل وحشت نهایتش یک هفته اثر سو داره ، تمام قدرت نه گفتنم و گذاشتم واسه وقتی که واقعااااا داره انتخاب غلطی میکنه باید بفهمه مامان سر هر چیزی نگران نمیشه ، هرچند که این دلشوره ها از وقتی برچسب مادر خورد تو پیشینیمون تو وجودمون نهادینه شده ولی نباید بفهمه و الکی تاییدم کنه و بعد راه خودش و بره، اینحا همون کم توکلی است که کار دستمون میده.
زری مامان
پاسخ
ممنون عاطفه جونم هم بابت نقل تجربه ی خودت و هم برخوردت با امیرپارسای گلت گرچه سخته ولی سعی م رو می کنم که برخوردم رو عوض کنم
مامان فريبا
2 مرداد 93 9:05
راس میگی زری جون، من خودمم گاهی از بکن نکن های خودم خسته میشم و ترس ورم میداره که دارم اشتباه میکنم. دچار خلأ آگاهی شده م و نمیرم کتابای قبلی رو مرور کنم ببینم تکلیف چیه. واسه هم انرژی بفرستیم بریم سراغ مطالعه باز.
زری مامان
پاسخ
عزیز دلمیییییی بریم سراغ مطالعه قربون خودت و نی نی های گلت بشمممممممم
سولماز
3 مرداد 93 23:28
سلام ما مادران با بایدها ونبایدها مون باید کنار بیاییم حرفی که چند وقته به خاطر سختگیری های من مطرح شاید به قول همسر تا تجربه نکنه بزرگ نمی شه نمی دانم شاید این مئله ضمیر همه مادر هاست بکن نکن
زری مامان
پاسخ
سلام عزیزم باباها بیشتر اجازه ی تجربه و آزمون و خطا به این وروجکا می دن. دست خودم نیست چیکار کنم
مامانی هستی
28 مرداد 93 16:49
خودمونو یادت رفته خانم نزار بگماااااا بزار بچه حالشو کنه زود میگذره ها
زری مامان
پاسخ
نه نمی خواد بگی