از کم توکلی
ضعیف شده ام خیلی ضعیف
جای اینکه سختی های سال گذشته آبیدیده ام کند فکرم را عوض کرده، جنس دعاهایم را عوض کرده، ترس وجودم را صدبرابر کرده، اینقدر که آخرای دعا و مناجات شرمنده شدم از اینهمه تک بعدی بودن دعاهایم، شرمنده شدم از کوتاهی سقف آرزوهایم.
شبهای قدر پارسال فقط یک چیز از خدا می خواستم، همدم و همخون و همراه همه ی کودکی هایم را یک نفس از خدا طلب می کردم.
و امسالی که به خیال خودم شکر سال قبل را می کردم و پشت سر هم تکرار می کردم اینست: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا، اینست آسانی ما.
دو شب قدر گذشته فکر می کردم چقدر خوشبختیم - هم من و هم خانواده ام - که خدا صدایمان را شنید.
و دیشب که حس کردم ته ته دلم فقط و فقط اشک ها و التماس هایم از سر ترس است ترس تکرار سختی ها، حس ناامنی
هنوز هم طعم دهان و دلم به شوری و تلخی و بد مزگی پارسال است.
هنوز هم توکلم کمِ کم است، هنوز هم راه زیادی دارم تا آبیده شدن، پخته شدن، بزرگ شدن و قد کشیدن.
من هنوز هم بزرگ نشده ام، مرا در آغوش بگیر.
***************************************************************************
پی نوشت: خواهر مهربونم کاش هیچ وقت نفهمی که چقدر هنوز آبجیت کوچولوئه و داره ادای آدم بزرگا رو درمیاره.