مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

روز های زندگی من

دل! پذیر، پائیزی، از نوع مادرانه

1393/9/17 17:14
نویسنده : زری مامان
681 بازدید
اشتراک گذاری

یک بعد از ظهر دلگیر و ابری پاییزی

وقتی تصمیم می گیری بی توجه به ریخت و پاش های از ظهر تا حالای دو وروجک و اثار به جا مانده ی انگشتان دست و پایشان جای جای خانه، کاملاَ خونسرد و سرخوش بعد از ظهرت را با یک کتاب به نیمه رسیده و یک فنجان لعابی پر از نسکافه ی داغ دلپذیر کنی باید منتظر عواقبش هم باشی چون تو یک مـــــــــادری.

یک مادر با یک کوچولوی همیشه داوطلب برای خوراکی های جدید و جذاب!

و نتیجه می شود اینکه کتاب امانتی خواهر را روی دسته مبل رها می کنی و دو دستی همه ی توانت را برای سر ریز نشدن فنجان داغ به کار می گیری و قاشق قاشق نسکافه ی خنک شده را روانه ی دهان باز به صدای آبه! آبه! می کنی و دست آخر هم با دستانی چسبناک و دهانی سوخته از داغی نوشیدنی خانه خرابکن و مبلی خیس ناشی از ضربات و حمله های پی در پی کوچولوی فضول به فنجان، عطای بعد از ظهر دلپذیر را به لقایش می بخشی و دست به کار جمع و جور خرابکاری های کوچولوها و پاک کردن اثار جرمشان از نقطه نقطه ی خانه ی پائیز زده ات می شوی.

پسندها (1)

نظرات (4)

عاطفه
18 آذر 93 7:47
شاید باید غصه ی اون دلگیری و حال پاییز و میخوردم و خستگی ای که به در نشد ولی خندیدم از دست بامزه ی کنجکاوت و ماجراجوت که انقدر قشنگ بهت انرژی دوباره داد تا خونه مثل همیشه دسته گل باشه و یاد بگیری تنها تنها چیزای خوشمزه نخوری ، درس گرفتی حالا ؟
زری مامان
پاسخ
قربون محبتت عزیزمممممم صدرای شکمو به خودم رفته هاعمراً تعهد نمیدم که بازم تنها تنها خوش نگذرونم
ღبارانღ
4 بهمن 93 17:29
کاش پیشم بودی..یه عالمه کتاب دارم... بحث ناشکری و یا خستگی از کسی نیست... بحث بازگشت به درون خوده... اون اخر شبها که یه نفر اصولا مزاحمت می شه..
زری مامان
پاسخ
آره دلم کتابای خوب می خواد ولی باور می کنی وقت نمی کنم برم تو کتاب فروشی و راحت قدم بزنم و کتاب ورق بزنم من که می دونی همیشه توهم ناشکری دارم این حرفها چیه عزیزمممممم تو همیشه مراحمی و همدم و همراه
مامان زهره
21 اردیبهشت 94 1:32
آخی درکت میکنم،هم دردتم