نقاشی آقا پسر
می نویسم، می نویسم از بزرگ شدن از قد کشیدنت از فهمیدنت
می نویسم تا باز یادآور شوم که دردانه ام بزرگ شده تا باور کنم که تو باز هم بزرگتر می شوی و به قول خودت بزرگ می شوی و بابا می شوی
چند روز پیش به من گفتی که دیگر خیلی بزرگ شدم می خوام بابام رو میثم صدا کنم گفتم عزیزم منم بزرگ شدم ولی به بابام نمی گم عباس و تو باز هم گفتی ولی من می گم عباس و من نمی دانستم چه در جوابت بگویم
دیشب باز هم بزرگ شدنت را دیدم و آهی کشیدم از غفلتم
دیشب با هم نقاشی می کشیدیم و وقتی بلند شدم و دوباره پیشت برگشتم خیلی تعجب کردم پرسیدم پسرم این نقاشی رو تو کشیدی و ازت خواستم دوباره بکشی و از ذوق نمی دانستم چه کار کنم نقاشیت رو به بقیه هم نشون دادم خدایا انگار تابلوی لبخند ژکوند رو کشیدی نمی دانم چرا اینقدر خوشحالم هنوز هم خوشحالم
دیشب تا دیر وقت نقاشی می کردیم و میثم مرتب می گفت که خسته ات نکنم
ولی انگار خودت هم خیلی خوشحال بودی و برای اولین بار بود که وقتی ما خوابیدیم خودت رفتی و روی مبل نشستی به نقاشی کشیدن و بعد از یک ساعت که من بیدار شدم دیدم همچنان مشغولی و هر کاری کردم نیامدی می گفتی تو برو من خودم میام به بابا هم گفتی دارم آدم فضایی می کشم
عزیزم شیرینی این لحظات را با هیچ چیزی در دنیا عوض نمی کنم