مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

آقا پسر مستقل شده

1391/3/9 20:13
نویسنده : زری مامان
673 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر مامانی که اصلاً هیچ همکاری برای انجام کارهاش نمی کرد حالا دیگه بزرگ شده

مثلاً وقتی بهش می گفتم اتاقت رو جمع کن میگفت من خسته می شم خودت جمع کن

حتی به مدت دو روز قید پارک رفتن رو زد ولی اسباب بازی هاشو جمع نکرد و مامانی واقعاً دیگه نمی دونست چیکار کنه یه شب بابا میثم زنگ زد و گفت دارم میام ببرمت رستوران کودکان وقتی تلفن رو قطع کرد به گل پسر گفتم ببین پسرم دو روزه به خاطر بهم ریختگی اتاقت پارک نرفتی اگه بازم اناقت رو جمع نکنی و پدرت بیاد ببینه رستوران کودکان نمی برتت

آقا پسر رفت توی اتاقش (منم داشتم از آینه روبروی اتاقش نگاهش میکردم)  یه ذره فکر کرد و از اتاق اومد بیرون و در اتاق رو بست و همینجوری با خودش حرف می زد می گفت در اتاقم رو می بندم که پدرم اومد نبینه اتاقم بهم ریختس منو ببره رستوران کودکان .

هم خندم گرفته بود هم نمی خواستم سو استفاده کنه خلاصه اینکه اون شب هم رستوران رو از دست داد هر چی اصرار کرد بریم من و پدرش گفتیم تا اتاق جمع نشه نمی ری

روز بعد هم مامان ثریا زنگ زد و گفت می خواد با باباناصر شاهزادمون رو ببره پارک آبشار که بهش قول داده و مهدیار هم قول داد اتاقش رو جمع کنه تا ببرنش و منم بهش گفتم اگه اتاقت جمع نشه نصف اسباب بازی هاتو از دست می دی گفت چجوری

گفتم اونارو می دم به یه پسری که منظم باشه اومد اتاق رو جمع کنه زنگ زدن اسباب بازی های توی دستش رو ریخت زمین و با عجله گفت مامان ثریا اینا اومدن. مامانی اینا رو جمع کن بریز دور من رفتم با با میثمی پشت در بود و با هم رفتن نون بخرن دیگه واقعاً نمی دونستم چیکار کنم نصف اسباب بازی هاش رو جمع کردم و بردم توی انباری تا شاید راحت تر اتاقش رو جمع کنه و به قول خودش خسته نشه و یه سری رو هم گذاشتم روی پله ها تا ببینه دارم می ریزم دور وقتی از راه رسید و اسباب بازی ها رو روی پله دید گفت بابایی اینا رو بریز دور ( اصلاً انگار نه انگار عین خیالشم نبود)

ولی بالاخره تسلیم شد و بعد از چند روز اتاقش رو هر روز بعد از بازی تمیز میکنه تا از امتیازهاش محروم نشه البته ناگفته نماند که این وسط الی خانوم هم نقش زیادی داشته و با اول دوتایی با هم اتاق رو جمع کردن

گل پسر هنوزم توی پوشیدن لباس هاش مقاومت میکنه و بعضی موقع ها میگه باید بزرگ بشم تا کارهامو خودم انجام بدم هنوز خیلی بزرگ نشدم

خلاصه اینکه دنیایی داریم با این پسر بهانه تراش که حاضره کلی فکر کنه تا از زیر کاراش در بره ولی نصف اون وقت رو صرف انجام اون کار نکنه  ولی این بهانه تراشی ها و مقاومت هاش یههههههههههه دنیا شیرینه و مرتب با این کاراش به ما یادآوری میکنه با چه کوچولوی عاقلی طرف هستیم باید چقدر در برخوردهامون توجه به خرج بدیم و آماده ی هر جور عکس العمل غیر منتظره ای باشیم و برای هر کارش جواب قانع کننده و سراسر محبتی داشته باشیم

دنیای مادر دوووووستت دارم و سعی می کنم یادم نره که فقط سه سال داری و گاهی باید کمی در مقابلت چشم پوشی کنیم و گاهی هم باید جدی برخورد کنیم ولی قانون خونه مون رو عوض نکنیم.قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ساره
12 خرداد 91 19:21
باریک گل پسر...

مهدیار جونم خوشبه حالت من باید هر روز اتاقمو جمع کنم تازه از رستوران و پارکم خبری نیست.


خاله ساره جون یه دو هفته اتاقت رو جمع نکن بعد حتماً موثر واقع می شه (سعی کن شلوغی اتاقت رو تا زیر مبلهای پذیرایی هم بکشونی قول می دم بی تاثیر نباشه (:....)
نتیجه رو حتماً بگو تا دوستان دیگه هم از تجربیاتت استفاده کنن(: