این همه عشق
بعد از چهار پنج روز که آقا مهدیار مامان ثریاش رو به علت سفر مشهدندیده بود امروز دیدار میسر شد
دیروز به محض رسیدن توی فرودگاه مامان ثریا زنگ زد و گفت دلم برای مهدیارم داره پر می کشه و قرار شد که روز بعد به دیدن مامانی مهربون بریم
امروز هم صبح مامان ثریا زنگ زد و گفت پس کجایید زود بیایید دلم تنگ شده
منم کار بانکی داشتم تا رفتم و انجام دادم ساعت 11.30 رسیدیم و بعد از کمی صحبت و گفتگو و تعریف از این چند روزه و صرف ناهار آقا پسر و مامان ثریاش رفتن تو اتاق و شروع به بازی و خنده کردن و من هم مزاحمشون نشدم تا اینکه بعد از یک ساعت که عمه سارا از سمنان تلفن کرد و تلفن رو بردم تو اتاق دیدم با تفنگ آب پاششون سقف رو خیس آب کردن و بعدش هم می ذارن خشک بشه و دوباره از سر نو
بازم اومدم از اتاق بیرون و نوه و مادر بزرگ رو تنها گذاشتم تا حسابی بازی کنن و دلتنگی این چند روزه از بین بره
خلاصه اینکه هر چی از این عشق دو طرفه بگم کم گفتم تازه غروب هم که آقا مهدیار با عمو حمیدش رفت پارک و بازی کرد و ساعت یک ربع به ده هم راضی نمی شد بیاد تو خونه،مامان ثریا گفت بچم هنوز از پارک سیر نشده و خودش دوباره مهدیار خان رو برد پارک و بعد از ده دقیقه ای برگشتن
آخر شب هم مهدیار بهونه می گرفت و می گفت خونه نریم من می خوام پیش مامان ثریا بمونم
الهیییییییی فدای حوصله این مامانی مهربون بشم که تمام وقت امروزش رو به گل پسر اختصاص داد