تولد دو نفره من تنهااَممممممممممممممم
منو گذاشتن و رفتن
قراره که ایشالا تولد مهدیار جونم رو بعد از ماه صفر بگیریم
این شد که با بابا میثم قرار گذاشتیم که پسرم رو ببریم سرزمین عجایب و یه جشن سه نفره بگیریم تا بعد از صفر
امروز هم از وقتی از مهدکودک برگشت صحبت تفریح و گردش امشب بود
تا اینکه:
بابا میثم از سرکار برگشت و رفت یه ذره استراحت کنه تا غروب که بریم
من هم مشغول کار خونه شدم، مهدیار اومد و گفت مامانی ما می ریم سرزمین عجایب شما هم برو تو پاساژ برای خودت بگرد
گفتم باشه پسرم
گفت: اگه خواستی برای منم لباس مباس بخر عیبی نداره
دوباره چند دقیقه ی بعد (البته هی می رفت و بابامیثمش رو بیدار می کرد که مجابش کنه منو نبرن)
_مامانی شما بمون خونه ظرف مرفاتو بشور ما میریم سرزمین عجایب
_چرا پسرم؟ خوب منم میام
_نه مامان شما کاراتو بکن، شام رو چیکار می کنی؟
- (منم با خنده، آخه هنوز قضیه رو شوخی گرفته بودم) مامانی از ظهر ماکارونی دارم می خورم
دوید پیش میثم و گفت شام هم داره ما بریم
و من
دیگه تا غروب بابامیثم هر کاری کرد که راضیش کنه من رو هم ببرن قبول نکرد
گفت مامانی شما دلت می شکنه ما بریم
گفتم چی بگم مادر من
گفت دلت نشکنه دیگه
خلاصه بابا میثم راضیش کرد که بیان و منم ببرن حداقل بهم شام بدن، حالا اگه راضی بشه
من رو گذاشتن و رفتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
عیبی نداره بازم تولدت مبارک پسرم
پ.ن: راستی قضیه عروس منتفی شدااااااااااااا، اینکه الان اینجوریه زن هم بگیره دیگه محلم نمی ذاره
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااا
بعداً نوشت: مامان شهلای نازنینم (مامان بزرگم) زنگ زد و دید من خونه ام می گفت غصه نخوریا بچه ست عیب نداره
غش کرده بودم از خنده گفتم برای چی غصه بخورم شوخی می کنم بذار برن، بچه م دوست داره با باباش تنها باشه خوب
این کیکه هم مثل من اعصاب نداره الکی می خواد بگه من خوشحالم خخخخخخخخخخخخخخخ