قهرمان همیشگی زندگی
جان مادر این حس همه گیر است،یعنی باید باشد.
قهرمان زندگی از کودکی تا همیشه برای همه فقط اوست.
او که دستان بزرگ و مهربانش نه به نرمی دستان مادر ولی خالصانه و همیشه هست.
او که سخت گیری ها و عتابش هم گرچه گاهی خالی از نرمش است ولی شیرینی و اثرش همیشه در دل می ماند.
او شاید در ظاهر قوی و قدرتمند، ولی در باطن دلی به لطافت باران دارد.
پدر همیشه و همیشه قهرمان است، برای من هم اینگونه بوده و هست و حالا که تو را می بینم که اینگونه پدرت قهرمان بی رقیب زندگیت شده غرق در غرور می شوم و یاد کودکیم برایم زنده می شود و نهایت سعیم را می کنم که او هر روز به چشمت قهرمان تر از دیروز باشد. که به عقیده ی من یکی از هنرهای مادر این است.
و اسطوره ی این روزهایت دیگر به رستم شباهت پیدا کرده جانم.
اینقدر در ذهنت او را قوی و قدرتمند می دانی که پرسش این روزهایت همه و همه در مورد قدرت پدرت است.
مشهد که بودیم لوسترهای سبز و بزرگ حرم را نشانت دادم و از نور زیبایش برایت گفتم و تو گفتی اگه بابا از زیرش رد بشه سرش به لوسترها می رسه آخه بابای من خیلی قد بلنده
و من در دل تصدق تو و بابایت را رفتم عزیزکم
و امروز که سخن از قدرت و سرعت بود و پرسیدی دایناسور خیلی سنگین است و وقتی پاسخ من را شنیدی باز هم پرسیدی ولی بابای من می تونه بلندش کنه مگه نه؟ قبول هم نکردی که اینقدر سنگین بوده که بابایت نتواند بلندش کند.
عزیز مادر دعایم فقط اینست که خدا تو و قهرمانت را حفظ کند.
و این ها را نوشتم تا روزی که می خوانی بدانی و به یاد آوری که اسطوره و قهرمانت که بوده.
دردانه ام مبادا روزی برسد که قدرت بی انتهایش را فراموش کنی مبادا روزی چشمهایت را گستاخانه در چشمانش بدوزی و مردانگی صدایت را به رخش بکشی از یاد نبر او کسی بوده که روزی در رویاهایت سنگین ترین ها را بلند می کرده و دستش به بلندتر چیزها می رسیده.
عزیزش که بداری خود خدا عزتت می دهدانشااله.