معجزه
باید مادر باشی تا معنای معجزه را با تمام وجود حس کنی و به آن ایمان بیاوری.
زیادند از این دست معجزات که هر روز از حس حضورشان در اطراف خودت و فرزندت به شگفت می آیی.
معجزه ی اولین حس شیرین مادری، لحظه ای که می شنوی خداوند فرشته ای را در بطنت قرار داده و لیاقت مادر شدن عطایت کرده، به ثانیه نمی کشد که حس مادری در تمام رگ و پیت تزریق می شود و قلبت عطوفت را در تمام وجودت پمپاژ می کند.
معجزه ی رشد و حرکت و تولد دردانه ت هم که دیگر وصف ناپذیر است.
معجزه ی تغذیه ی پاره ی وجودت از شیره ی جانت و باز هم حس شیرین مادر بودن و زن بودن.
معجزه ی تلاش خستگی ناپذیر کودک کوچکت برای استفاده از دستان و پاهایش
هیچگاه فراموش نمی کنم که چطور تماشاگر تلاش بی پایان پسرکم بودم برای گرفتن عروسکهای آویزان از تشک بازیش، و گاهی که عطوفت مادرانه ام می جوشید و منطقم را نشانه می گرفت دستش را می گرفتم و به عروسکها می رساندم تا بیش از کلافه نشود و بعد خودم را بابت دخالتم سرزنش می کردم.
و عجیب معجزه ایست معجزه ی دعای مادرانه، معجزه ی معوذتین و وان یکاد و آیت الکرسی و دعاهایی اینچنین.
گاه که بازی های کودکانه اش را می بینم و در دل تصدقش می روم و به یکباره دلم می لرزد که نکند زمین بخورد، نکند لبه تیز میز و صندلی سرش را نشانه بگیرد و سریع به عادت تمام طول کودکیم که مادرم همیشه در حال خواندن آیت الکرسی بود شروع به خواندن می کنم و ثانیه ای بعد در کمال بهت می بینم که چطور بلا از سرش گذشت.
و هر بار شکر خدا را می کنم که مسلمانم، که مادرم، که دعای به این عظمت را برای حفظ عزیزانم بلدم
عجیب معجزه ایست این آیت الکرسی زیبا
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: هفته ی گذشته که به باغ دایی سعید رفته بودیم و مهدیار مشغول بازی در اطراف استخر خالی بود و یکهو ته دلم لرزید و صحنه ی افتادنش را تصور کردم و سریع شروع به خواندن آیت الکرسی کردم، و چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم عمه سارا مهدیار را برده تا زانوهای زخمیش رو بشوره و عمو حمید گفت که به اندازه ی چند سانتی با سقوط توی استخر فاصله داشته.و مثل همیشه من تو بهت این دعای معجزه آسا موندم.