تولد پنج سالگی رئیس کوچولو
عزیز دل مامان پنج ساله شد.
امسال ذوق عجیبی داشت و لحظه شماری می کرد تا روز تولدش بشه و چون روز تولدش با شهادت امام حسن عسگری هم زمان شده بود یه روز زودتر جشنش رو برگزار کردیم.
از روز قبلش پسرک زیرکم گفت کسی که تولدش باشه اون روز رئیسه منم هم روز جشنم رئیسم هم روز تولدم. و این ماجرای رئیس و مرئوسی همچنان ادامه داره.
جشن تولد گل پسرم یه جشن کوچولو بود با حضور عزیزانمون و شکر خدا که امسال هم به خوبی و خوشی و سلامتی همه در کنار هم بودیم. نعمتی که با هیچ چیز حاضر نیستم عوضش کنم.
اینم کیک تولد گل پسرم که دست خودش هم در حال ناخنک زدن به کیک ثبت شده
مهدیار در حال رقص چاقو با آهنگ پری باخ
قربون اون ذوقت بشمممممممم
مهدیار در کنار کادوهاش
که از همه بیشتر از کادوی دایی جونش خوشش اومده بود و یواشکی به دایی جوادش گفته بود دادا کادوی شما بهترین کادوی من بود ولی من مجبورم به همه بگم کادوهاشون عالی بود که دلشون نگیره
این دو تا ژله رو هم بابا ناصر نازنین و با سلیقه زحمتش رو کشیدن که من به خاطر آلرژی صدرا جونم نتونستم ازش بخورم حتی کیک هم نخوردم یعنی یه همچین مادر با گذشتی هستم من که از این همه خوراکی خوش مزه گذشتم
عکس دسته جمعی همیشگی مون که ایشالا هر سال به تعدادمون افزوده بشه و همه همینجوری لبخند بر لب باشن و سالم
موقع عکس انداختن ساعت از ده گذشته بود و صدرا جون من ساعت خوابش بود، به زود بیدار نگهش داشته بودم که عکس بندازه و تو این عکسا گیج خوابه
داداشی خوابالو برای اولین بار تو جشن تولد داداش بزرگش
قربون این تیپت بشمممممممم من که اینقدر به قول خودت عاااااشق این لباست شدی و شدیداً حساسی که به غیر از جناب سروان چیزی بهت نگن
چند روز پیش توی مهد این لباس رو مهدیار پوشید و بعد که اومد خونه گفت هیچ کس بهم نگفت چقدر لباست خوشگله فقط خاله گفت چه لباسی پوشیدی مهدیار، نگفت چه لباس خوشگلی پوشیدی تازه فرداد(دوست صمیمی مهدیار) بهم گفت جناب سرهنگ، منم دستش رو که صبحش آزمایش خون داده بود پیچوندم گفتم من جناب سروانم نه جناب سرهنگ
عمو حمید من یه دنیااا شرمنده ام
از دست این برادر زاده و عمه چی بگم
پی نوشت: از همه ی دوستای نازنینم که تولد مهدیار رو قبل از گذاشتن این پست تبریک گفتن یه دنیا ممنونم