غولی به نام ترس
اینم بساط جدید این خونه س.
محض رضای خدا هیچ راه حلی موثری هم براش پیدا نکردم.
پسرک بزرگ خونه ما این روزها شدیداً با مقوله ی هیجان انگیز ترس دست و پنجه نرم می کنه، به طوری که ثانیه ای هم از جلوی چشمم دور نمی شه و همه ی این اتفاقات زیر سر دوستان جدید گل پسره که با تعریف قصه های ترسناک ذهنش رو مشوش کردن و حالا حتی شب ها هم خواب درستی نداره.
هر راهکاری که به ذهنم می رسیده به کار بردم ولی هنوز نتیجه ای نگرفتم. از جمله اینکه با مسئولین مهدش صحبت کردم و معلمش سر کلاس بهشون گفته که هر کسی شبها راحت نمی خوابه چراغ اتاقش رو روشن بذاره، یکی نیست بگه آخه خاله جان مجبوری دُر پراکنی کنی اینم پیشنهاد بود دادی.
و دیشب هم خودم بر اساس مطالعاتم باهاش صحبت کردم و خواستم تا راجع به ترسش صحبت بکنه و بگه دوستاش چه قصه ای براش سرهم کردن که اینقدر ناآرومه، بهش گفتم اگه راجع به چیزی که ترسوندتش صحبت بکنه ترسش کم می شه، و نتیجه این بود که بعد از تعریف افاضات دوستاش اینجانب از ترس گلاب به روتون دستشویی نرفته خوابیدم یه همچین مامان شجاعی هستم من
یکی نیست بگه آخه مادر جان خودت که داری سکته می کنی از ترس چه جوری می خوایی ترس بچه ت رو از بین ببری.
خلاصه اینکه پروژه ی شب بیداری ها و بی قراری های نصف شب پسرک ما ادامه دارد.....
-------------------------------------------
پسرک که دید هیچ آبی از جانب ما گرم نمی شه خودش دست به کار شده و هی دنبال گول زدن ماست تا شب رو توی اتاقمون سپری کنه و دیشب اعلام کرد که می خوایم یه بازی جدید بکنیم از این به بعد هر روز یکی توی خونه رئیسه، ما هم ساده قبول کردیم و یک ربع بعد اعلام کرد که رئیس می تونه هر وقت خواست تخت خوابش رو عوض کنه و اینجا بود که فهمیدم چه رو دستی خوردم .
و امشب هم اعلام کرد که داداشم رئیسه و من از صدای خُرخُرش فهمیدم که می گه امشب من تو اتاقتون بخوابم و بعد هم که قیافه ی عصبانی و خط و نشون کشیدن من رو دید گفت که از قدیم گفتن دخترا دیر به دیر رئیس می شن پس مامانم دیر به دیر رئیس می شه .
البته اینم بگم که بفهمین چقدر زرنگم هر دو شب به زور برگردوندمش توی اتاق خودش