مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

روز های زندگی من

روزمرگی های مادرانه

1392/12/12 15:22
نویسنده : زری مامان
738 بازدید
اشتراک گذاری

هر بار کلی برنامه ریزی می کنم، دنبال وقت خالی می گردم، بعد از کلی کلنجار رفتن و بالاخره کنار اومدن با خودم صفحه نی نی وبلاگ دوست داشتنیم رو که باز می کنم وقتی یوزر و پسوردم رو وارد می کنم و صفحه ی کاربریم بالا میاد دقیقا همون موقع یه عالمه اولویت تو ذهنم صف می بنده که می شن مهمترین ها در اون لحظه و مثل اکثر وقتا یا قبل از نوشتن یا وسطاش کاملا پشیمون می شم و دست می کشم از هر چی وبلاگ و خاطره نویسیه.

گاهی اوقات که دستم به کیبور می ره یا صدای برادر بزرگه بلند می شه و یا چشمای منتطر نی نی کوچیکه مادر رو می طلبه.

گاهی اوقات هم حین نگاه کردن به مانیتور پشت زمینه ی مانیتور چشم گیر تر  از محتویات روی صفحه ش می شه چیزایی مثل اسباب بازی های پخش و پلای مهدیار، لباس های نشُسته ی بندانگشتی خونه مون و محتویات یخچال و فریزر که منتظرن غذای خوشمزه ی سفره ی شاممون بشن  و  حتی گرد و خاک نامحسوس روی میز و جای انگشتای کوچولوی مهدیار جای جای خونه خلاصه کلی کارهایی که از دستان مادرانه م برمیاد تا محیط خونه م رو برای عزیزانم گرم و تمیز و امن نگه داره.

اینها همه روزمرگی هاییست که اکثر هم صنفان نازنینم درکش می کنن و هر روز تجربه ش می کنن.

اینها چیزهاییست که گاهی مانع از نوشتن شیرینهای زندگی کودکانه ی دردونه هام می شه. شیرینی هایی که با همه ی خوشمزگیشون گاهی اینقدر در نوشتنشون تاخیر و تعلل می کنم که کمرنگ می شن و از ذهن شلوغ و درهم و برهم اینروزهام دور می شن.

دلم می خواست اولین های نی نی کوچیکه رو ثبت کنم تا در آینده ای که میخونه و با نی نی خودش مقایسه می کنه لذت ببره و از روی عشق پدرانه ش مدام بین نوشته هام دنبال شباهت ها و نقاط مشترک خودش و جگر گوشه ش بگرده.

ولی افسوس که نشده تا روز دقیق اولین باری که نی نی نازم خندید یا دست به دهان برد و یا غلتید رو ثبت کنم.

                                             --------------------------

عزیزکم امیدوارم درکم کنی که با همه ی هیجانم بابت شیرینی هایت گاهی تمام سعیم رو می کنم که اولویت ها رو هم کنار بگذارم ولی باز چیزهایی هست که حس مادرانه م رو قلقلک می ده و دست نوشتنم رو شل می کنه، چیزهایی نظیر بازی با یه برادر مهربون و با گذشت یا در آغوش کشیدن نی نی خندانی که با دست و پا زدن همه ی تلاشش رو برای جلب توجهم به کار می گیره، اینجاست که دیگه هیچ پیش زمینه ای هر چقدر پررنگ و بزرگ به دید مادرانه م نمیاد.

************************************************************************

پ.ن1:همه ی اینها رو گفتم تا بگم خیلی مامانم چشمک

پ.ن2:یکی از به یاد موندنی ترین اولین ها، اولین باریه که یه نی نی غذا می خوره، گرچه از خیلی قبل تر شکموی مامان طعم غذاهای بزرگونه رو چشیده بود ولی اولین غذای رسمیش رو جمعه تست کردزبان

یه فرنی خوشمزه ی مامان پز که با شیر بادوم براش درست کردم و نی نی باکمال میل نوش جان کرد ولی اینم بگم که پسرک عزیزم چلو خورشت رو به این غذاهای بی مزه و ساده ی نی نی گولویی ترجیح می ده ولی فعلا باید تحمل کنه.

قابل ذکره که شروع غذای نی نی جان ما به دستور پرفسور پیر مهربان زودتر صورت گرفت اون هم به دلایلی.از خود راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

عمه سارا
12 اسفند 92 16:40
خب مامانی دیگه. اونم یه مامان بی نظیر هورررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااا. این خبر خوب رو مامان ثریا می دونه؟ آخیش مامانم خسته شد از بس یواشکی بهش سیب داد. البته گفتنیه که نینی کوچیکه هم ضعف کرد از بس سیب خورد. چون مامانت وقت نداره من واست می گم. نی نی کوچیکه خانواده نازنین مادریت همیشه آغوششون به روی گلت باز بوده و من و مامان ثریا مقاومت می کردیم مقاومت می کردیم که برادر بزرگت احساس بدی نداشته باشه و حالا بر خلاف همه ی مقاومتی که می کنیم نمی تونیم خنده ها و دلبری های تورو ندید بگیریم. دوستت داریم و مجبوریم به خاطر داداش بزرگه یواشکی تورو به هم نشون بدیم. تو خیلی زودتر از داداش بزرگه یاد گرفتی چشماتو مظلوم نشون بدی. مهدیار تو 1 سالگی یاد گرفت که برخلاف فکرهای شلوغی که تو ذهنش داره خودش رو یه مظلوم گناهی نشون بده. ولی تو خیلی زودتر یاد گرفتی که طوری نگاه کنی که دل ادم واست ضعف بره. البته نا گفته نیست که به خاطر آموزش های برادرت هم هست. با اینکه نمی فهمی ولی در گوشت خیلی پچ پچ می کنه که عمه سارا رو دوست نداشته باش یا با مامان ثریا قهر باش. اینارو گفتم که قدر این داداش گلتو بدونی که اگه سیاستت بیشتر از اون شد به خاطر اموزش های اون بوده دوستتون دارم
زری مامان
پاسخ
مرسی عمه جونم از این همه لطفی که به ما داری می دونستی بهترین عمه ی دنیایی
مامان احسان
13 اسفند 92 13:08
سلام زری جان همین روز مرگی هاست که زندگی رو شیرین میکنه موفق باشی دوست خوبم
زری مامان
پاسخ
سلام عزیزم صد در صد همینه شما هم موفق باشی گلم
مهتاب
13 اسفند 92 14:14
واقعا منم اینجوریم تا میشینم جلوی لب تاب هزار تا کار میاد جلوی چشام مثل همین الان که دخملی بیدار شد
زری مامان
پاسخ
ای فداااااااااای اون نی نی نازت
عقیق
13 اسفند 92 18:24
عزیزم با تمام وجودم درکت میکنم تازه شما خیلی مامان فعالی هستی که با وجود این دو تا جوجه کوچولو مخصوصا محمد صدرا که هنوز شش ماه شم نشده ،به وبلاگت سر میزنی و مینویسی و...یعنی من شما رو با دو سال پیش خودم مقایسه میکنم با خودم میگم چه من چه مامان تنبلی بودم که به بهانه بچه داری کلا دور این کارا رو خط کشیده بودم اما چو میگذرد غمی نیست... خدا گلاتو برات نگه داره
زری مامان
پاسخ
اینا رو برای امیدوار شدن من گفتی دیگه نه؟ ممنون که هستی و با حرفای قشنگت کلی بهم روحیه می دی
مامان ماهان
14 اسفند 92 1:23
¨€¨€▒▒▒¨€¨€ ،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€ ،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€ ،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€¨€،،،،¨€ ،،،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€،،،،،،¨€ ،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،،،،،¨€ ،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،،،،،¨€ ،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،¨€¨€▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€،،،،¨€ ،،،،،،¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،،،¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€ ،،¨€¨€▒▒¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒▒¨€¨€ ¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€ ¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€ ¨€▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€ ¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒¨€¨€¨€ ،،¨€¨€▒▒▒▒▒¨€¨€¨€▒¨€¨€▒▒▒▒¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ▒▒▒▒¨€¨€ ،،،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒▒▒▒¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒▒▒¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€▒▒▒▒¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،،،،،،،¨€ ¨€¨€¨€¨€
مامان ماهان
14 اسفند 92 1:23
مادر اميرين
15 اسفند 92 10:12
خوب دركت ميكنم مادر نمونه با وجود ٢تا پسر بچه ادم وقت كم مياره اما من فكر ميكنم اين وبلاگ هم شده بخشي از وظايف مادرانمون البته وقت اضافمون و اينجا ميگذرونيم!!!! ببسشون شاهزاده هات
زری مامان
پاسخ
راست می گی بیشتر از وقت گذروندن با بچه هامون به فکر آپ کردن وبمونیم واقعا بده
علامه کوچولو
15 اسفند 92 18:35
سلاااااااااام زری جان بی اغراق میگم مامان که چه عرض کنم شما خیلی ماهی....اینقدر دلم میخواست بعدها من هم دلیل ننوشتنم و توجیه نبودنم علتهای قشنگی مثل علتهای شما باشهاما من تنها یه بهانه دارم نصف روز سرکار بودم نصف دیگه زندگی به توان 2 با سرعت جبران کننده سمت صبح که مطمئنا باعث میشه خیلی کاهلی کنم اوخخخخخخخخخخخخی قربون غذا خور کوچولوی خونتون بشم من شانس اوردیم الان مهدیار سواد نداره بعدها گردنمونو میزنه
زری مامان
پاسخ
عزیز دلم شما که خیلی مامان تری که هم به محمد باقر نازنین می رسی و هم شاغلی ایشالا که تو انجام همه ی وظایفت موفق باشی گلم خدا نکنه خخخخخخخخ مهدیار فقط رو ابراز علاقه ی دیگران روی برادرش حساسه وگرنه خودش خیلییییی داداشیش رو دوست داره
♥مامان متین جون♥
15 اسفند 92 19:42
گلای ناز رو ببوس
ღبارانღ
16 اسفند 92 22:39
ای جانم به این داداش بزرگه...
زری مامان
پاسخ
ای جانم باران جونم
ღبارانღ
16 اسفند 92 22:41
اولین بار که به خاطر غذا قهر میکنه چی؟ تو رستوران... مثل دوستم غذا دوست داره خب.
زری مامان
پاسخ
آخ گفتی کپل خان دلش غذا می خواست اول اینجوری شد بعد یهو مثل مامانشه دیگه
ღبارانღ
16 اسفند 92 22:41
عاشششششششششششششقتم....دوست خوشگلم...
ღبارانღ
16 اسفند 92 22:42
عکس وبلاگ عوض شد
زری مامان
پاسخ
همون روز که گفتم عوض کردم ولی حالا تازه تغییر کرده تو کامپیوتر خودم که هنوز تغییر نکرده با موبایل که میام عوض شده نمی دونم چرا؟
الهام مامان امیرعلی جیگر
17 اسفند 92 23:49
سلام عزیزم با مطلب جدید و عکس های جدید آپم سربزن و نظربدید امیرعلی خوشحال میشه
مرجان مامان آران و باران
18 اسفند 92 15:50
سلام به زری جون خوشگل مهربونو هر چی حرفا وچیزای خوبه دقیقاااااااا حرف منو زدی وای خدا اینهمه کارو بچه و وورووجکاااااااا تازه وبلاگم هستنوش جونش غذای اوللش عزیزمم ببوسشون کلییییییییییییییی
زری مامان
پاسخ
فدای خودت و گلای خوشگلت