مهمانی خدا
بعد از سالـــــها ،
مهمان خدا شدن و سحری خوردن و روزه گرفتن و گوش دادن به دعای ربنا عجیب می چسبد.
ساعت های آخر مانده به افطار هر شب عذاب وجدان عجیبی یقه ام را می چسبد و درست بعد از شنیدن صدای اذان و خوردن دو سه لیوان آب دست از سرم برمی دارد.
نمی دانم درست و غلطش را، فقط اینکه حس می کنم باید روزه ام را بگیرم.
نازنین مادر حلالم کن اگر اشتباه می کنم.
================================
پی نوشت: از دکتر محمدصدرا که پرسیدم می تونم روزه بگیرم یا نه عصبانی شد و وقتی که چهره ی متعجبم رو دید گفت اگه روزه بگیری ایشالا خدا بزنه به کمرت ملت کلاً اعصاب ندارن انگار. حالا منم از اون روز منتظرم تا بخوره به کمرم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی