بدون عنوان
پسر گلم میخوام از تولدت و ورودت به این دنیا برات تعریف کنم:
عزیز دلم خیلی وقت بود که مامان و بابا دلشون یه نی نی خوشگل میخواست )البته پیش خودت باشه مامانی از اول هم دلش یه آقا پیسر میخواست )
یه مدتی بود مامانی حالش اصلاً خوب نبود یه روز یواشکی رفت پیش یه دکتر و آزمایش داد وقتی برگشت خونه دل تو دلش نبود تا جواب آزمایش بگیره بعد از چند ساعتی مامانی زنگ زد به آزمایشگاه و وقتی خانمه گفت جواب مثبته تلفن تو دست مامانی موند زری مامانت از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه اول زنگ زد به بابایی دلش نمی خواست هیچ کس غیر خودش و بابایی از وجودت خبر داشته باشه بعد هم که تلفن رو قطع کرد شروع کرد به بلند بلند گریه کردن وشکر خدارو کردن آخه خداکم نعمتی به مامان وبابات نداده بود بعد از چند دقیقه همه شروع کردن به زنگ زدن و تبریک گفتن
از دست این بابات در حد صدم ثانیه همه رو خبر کرده بود
خوشگلم تا به دینا اومدنت مامانا خیلی سختی کشید نزدیک های تولدت پای مامانی شکست و به سختی راه میرفت و دیگه سرکار هم نتونست بره
عزیز مامان بالاخره شما به دنیا اومدی یه نی نی کوچولو که از همون اول ورجه ورجه میکرد
شب اول تو بیمارستان راحت تا صبح خوابیدی مامانیت فکر کرد همیشه همینی ولی وااااااااای.......
فرداش که اومدیم خونه دیگه بیخوابی های مامانی شروع شد
شما روز به روز بزرگ شدی تاالان که به قول خودت آقاپیسر بزگی شدی .