مسافرت یک شبه
پسر گلم پنج شنبه هفته ای که گذشت مامان و بابا رو برده بود باغ دایی سعید تو هشتگرد دایی اصغر و زن دایی و دختر دایی بابایی با همسرش اونجا بودن پسر گل مامان هم من و بابایی و مامان ثریا و بابا ناصرش رو برده بود اونجا .
اولش قرار بود شب رو برگردیم ولی اینقدر هوا خوب بود که در راه برگشت پشیمون شدیم و برگشتیم و نی نی مامان شب رو توی چادر کنار مامان و مامان ثریا و خاله مریم خوابید عمه سارا لوس نیومده بود وگرنه به آقا پسر خیلی بیشتر خوش میگذشت (آخه عمه جونش امتحان داشت و مونده بود خونه تا با خیال راحت از دست مهدیار خان درس بخونه تازشم عمو حمید هم رفته بود اعتکاف و عمه جونیش حسابی دلتنگ بود )
باغ دایی جون یه استخر بزرگ داشت که مامانی همش نگران بود که آقا پسر توش بیفته آخه دور از چشم دایی جون هر چی سنگ بود تو استخر انداخت و بابایی بعداً گفت که موقع شنا کردن هی سنگ میرفته زیر پاش
مامان ثریا جون آقا مهدیار رو برد تو استخر براش توپ وتیوپ هم آورده بود اولش میترسید و همش لب استخر نشسته بود ولی ظهر که الی اومد پسرم شیر شده بود تنهایی با تیوپ روی آب شنا میکرد و دیگه نمیشد از آب درش آورد هر جا هم الی رو گیر میاورد بوسش میکرد مامان ثریا گفت آقا مهدیار اینقدر الی رو اذیت نکن و الهه هم گفت ولش کنید اشکال نداره خاله همه کلی خندیدیم اینم از بچه های این دوره زمونه