کشفیات جدید
اول از دیروز بنویسم که صبح که آقا مهدیارم طبق برنامه ی جدیدش ساعت 7 از خواب بیدار شد و با اسکوترش راهی مهدکودک شد منم با عمه سارا جون و خاله مهنازم راهی خونه ی عمه جون شدیم برای چیدن جهیزیه ش که به لطف و تبحر خاله مهنازم خیلــــــــــــــــــی زود جهیزیه ی خوشگل عمه رو چیدیم و ساعت 12 عمه جون رفت دنبال مامان ثریا و عمه ایران و مهدیار جونم یه دو ساعت دیگه خونه ی عمه بودیم و بعد دیدم آقا مهدیار داره یونولیت های دور وسایل عمه رو خرد و خاکشیر می کنه دستش رو گرفتم زودی اومدیم خونه
البته کلی هم عمو حمید توی خرد کردن یونولیت ها مهدیار رو همراهی کرد، با یونولیت ها تفنگ درست می کرد تلسکوپ درست می کرد
امروز هم دوباره مامان ثریا اینا رفتن خونه ی عمه سارا و قرار شد ظهر بیان خونه ی ما
منم رفتم دنبال مهدیار و توی راه مهدیار جونم گفت مامان امروز تو مهد من دستهال خاله سارا شده بودم
که نفهمیدم چی می گه فکر کردم بچه م خدایی نکرده دل دردی چیزی داشته
بعد مامان ثریا اینا اومدن خونمون دوباره گفت من امروز تو مهدکودک دستهال خانوممون شده بودم خوراکیای بچه ها رو می دادم و مامان ثریا گفت آفرین پسرم دستیار شده بودی
منم کلی قربون صدقه ش رفتم که دستیار خانومشون شده و خودش هم که کلییییییی افتخار و غرور
(چند روز پیش به پیشنهاد باران جون به مدیر مهدشون گفتم تا به خاله سارا بگه تو کلاس بهش مسئولیت بده تا هم علاقه مند بشه و هم اینکه یه ذره فعالیت داشته باشه)
و بعد از چندی دوباره:
با هیجان گفت: مامان امروز تو مهدکودک یه چیزی درست کردیم!!!!!
_ چی درست کردی پسرم؟
_ (باز با هیجان) امروز فهمیدیم که ما با زبونمون مزه ها رو می شنویم
و من که غششششششششششش رفتم برای عزیز دلم ولی نخندیدم که پسرم ناراحت نشه
بهش گفتم عزیزم ما با زبونمون مزه ها رو حس می کنیم
_ و بابا از اونطرف با صدای بلند (که ما بشنویم): ما با زبونمون می چشیم
و من یادم اومد که یه وقتایی وقتی بویی رو حس می کنم می گم بوی (مثلاً گل) رو شنیدم !!!!!!
و نتیجه اخلاقی این پست اینکه:منم باید در کودکی به مهدکودک می رفتم ولـــــی منو نبردن
و بعد دوباره به مامان ثریا گفت که خاله سارا بهمون نمک و شکر داد
و با خنده گفت خاله سارا بهم نمک داد گفتم شوره همه ی بچه ها گفتن این شیکــــــــــــــــــــــــــــــــره
و خودش زد زیر خنده و من و عمه سارا هم توی آشپزخونه کلی خندیدیم
بالاخره هم نفهمیدیم این که خورده بود نمک بوده که شور بوده یا.......
پ ن : کلی هم تشکر از عمه سارا و عمه ایران جون و مامان ثریا به خاطر اینکه کمکمون کردن امروز برای بابا بزرگ مهربونم که به رحمت خدا رفتن خیرات درست کنیم ( یه چند وقتیه عجیب این باباجون مهربونم جلوی نظرم میان و به پیشنهاد بابا میثم براشون خیرات درست کردیم ایشالا که خدا قبول کنه)