رنگ و رنگ
بازم خونه مون ریخته بهم
مشغول رنگ کردن درها و کمدها
و بازم همه ی وسایل وسط و زندگی رو هوااااااا
به قول مامان ثریا دلت رو بزرگ کن مامان جان عیبی نداره
و ما هم در راستای این دل بزرگ کردن بی خیال شدیم بسییییییییی
روز سومه که نقاشای کمی تا قسمتی روی مغزمون مشغولن
دیروز رو نیومدن، تا پریروز یک نفر بود
امروز یه نفر دیگه رو هم با خودش آورده
واااااااایی اینقدر حرف می زنن.تازه، ترکی ترکی
منم سر در نمیارم یه جوری هم حرف می زنن بیشتر شبیه اسپانیاییه تا ترکی
به بابا میثم می گم، می خنده
دلم می خواد قلم موی رنگ رو تو حلقشون تا دسته فرو کنم
مهدیار جونم هم تو این دو سه روزه اینقدر حالش بد بوده و آلرژیش به خاطر بوی رنگ عود کرده که دکتر گفت خونه نمونه
امروز صبح می خواستم با آژانس بفرستمش خونه ی مامان ثریا، که مهدیار گفت آخه مامانی من در رو چه جوری باز کنم؟
فدات بشم که می خوای ترست رو پنهون کنی بهونه ی در میاری
بابا میثم اصرار داشت با آژانس بفرستش، بگو راننده ی مطمئن بفرستن
ولی دلم طاقت نمیاورد
خدا خیر بده مامان ثریا رو، اومد دنبالش
پی نوشت: الان هم زنگ زدم خونه ی مامان ثریا که گفتن کلی با مهدیار گوشت قل قلی درست کردن عمه سارا جون هم اونجاس
تا قطع کردم مامان ثریا دوباره زنگ زدن و گفتن برای مهدیار آش با کلی شلغم اینا درست کردم، خورده می گه مامانی چقدر خوشمزه درست می کنی مامانم افتضاح درست می کنه
خیلی جلوی خودم رو گرفتم جلوی نقاش ها از خنده جیغ نزنم
الهی مامانی فدات بشه بی معرفت (به قول خودت بی مفرت) من