مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

روز های زندگی من

سفر کیش

1390/8/17 12:25
نویسنده : زری مامان
599 بازدید
اشتراک گذاری

واااااااااای از صبح تا حالا سه بار اومدم و نوشتم وسطش برق رفته و هر چی نوشتم پاک شده

پسر گلم جمعه ای که گذشت پسر گلم به همراه مامان و بابا و عمو محسنش و خاله الهه مهربونش رفت کیش یا به قول خودش دریا و کلی بهش خوش گذشت.

سوار هواپیما شدیم و آقا پسر کنار مامانش نشست و آقای آقا بود و با هم یه عالمه بازی کردیم و هی می گفت آقای خلبان کجاست بابا گفته من باید برم رانندگی بکنم طبق معمول گفت مامانی تو مثلاً شرک باش و منم فیونا. گفتم باشه فقط جون مادرت آروم باش که آبرومون رفت و کلی به خودم امیدواری دادم که باز جای شکرش باقیه که شرکم نه چیز دیگه ای.

پسر گلم فقط یه بار دریا رفت و با بابایی رفت توی آب و عمو و خاله هم جت اسکی سوار شدن و خاله کلی جیغ زد و بعدش بابایی و عمو محسن پاراسل سوار شدن و مامانی و مهدیار و خاله الهه هم شن بازی کردن و مهدیار یه دوست پیدا کرد به نام مانی و باهاش شن بازی و آب بازی کرد.

پسرم توی اتاق بازی هتل یه عالمه کیف کرد و هی میگفت خدا مرسی به ما اتاق بازی دادی و مامانی براش ضعف می رفت. یه شب هم که میخواستیم بریم بیرون بابایی گفت بعد که برگشتیم پسرم بره اتاق بازی و مهدیار کلی گریه کرد و آخرش با وساطت عمو محسن که از مهدیار قول گرفت تا ٢٠ دقیقه بازی کنه بابایی هم راضی شد و سر ٢٠ دقیقه که بهش گفتم پسرم وقتت تموم شد پسر خوش قولم سریع اومد بیرون و رفت پیش عمو محسن

پسرم توی پدیده هم کلی با آهنگ پری باخ ترکی رقصید.

روز آخر هم با بابایی برای اولین بار رفت استخر و به بابایی گفته بود بابایی اینجا لگن نداره برم توش آب بازی کنم بابا گفته بود نه باید بریم تو استخر و پسرم هم پشیمون شده بود و گفته بود نمی خوام بریم تو اتاقمون بعد از چند دقیقه راضی شده بود بره توی آب و کلی بابا رو خسته کرده بود

در طول سفر آقا پسر از مامانی جدا نمی شد و مامان همش نگران بود وقتی برگردیم تهران بی قراری نکنه و مامان ثریا گفت که باهاش صحبت کن تا آماده باشه. مامان هم باهاش صحبت کرد و گفت پسرم ما میریم خونمون و می خوابیم،‌من فردا می رم اداره و شما میری خونه مامان ثریا چیکار میکنی؟ گفت گریه ! گفتم نه پسرم گریه نمیکنه میره بازی میکنه خلاصه اینقدر گفتم که خدا رو شکر نتیجه داده و بر طبق آخرین خبر از مامان ثریا هیچ یادی هم از مامانش نکرده و قراره وقتی برف قطع شده برن برف بازی آخه امروز از صبح داره برف میباره.

خلاصه اینکه پسرم خیلی خوش سفر بود و وقتهایی که شیطون گولش میزد با عمو محسن می رفتن یه گوشه و یه جلسه ای میذاشتن و بعد از مراسم قهر و آشتی بر میگشتن پیش ما.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

عمه سارا
18 آبان 90 11:57
سلاااااااااام رسیدنتون بخیر انشالا همیشه سفر زیارتی سیاحتی باشید. قربونت برم مرسی که سربلندم کردی ترکی رقصیدی. من و عمو حمید بهت افتخار میکنیم.هرچند میدونم شلنگ تخته انداختی دوستتون دارم