مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

روز های زندگی من

بازم شمال

1390/8/4 15:46
نویسنده : زری مامان
643 بازدید
اشتراک گذاری

آقا پسر بازم مامان و بابا رو  پنج شبنه و جمعه ای که گذشت برده بود شمال

پنج شنبه بعد از ظهر سه تایی راه افتادیم طرف شمال و بعد از اذان مغرب چون آقا پسر گرسنه بود بابایی براش جیگر خرید و پسرم اینقدر دوست داشت که یه سه چهار سیخی خورد و یه دلی از عزا در آوردیم و بعدش برای آقا پسر و بابایی گرمکن ورزشی خریدیم تا با همدیگه بپوشند 

 بعد از خوردن شام شب رو هم توی یه هتل خیلی تمیز نزدیک سی سنگان اتراق کردیم و نصف شب طوفان و بارون خیلی بدی شد برقها رفت آقا پسر که حسابی ترسیده بود هی میگفت اٍ چرا اینجوری شد

بابایی بغلش کرده بود باهاش صحبت میکرد و از قشنگی های بارون میگفت تا بالاخره خوابش برد و صبح هم زودتر از ما بیدار شد و رفتیم ورودی سی سنگان صبحانه خوردیم و بعد داخل سی سنگان پسرم اسب سوار شد و کلی کیف کرد و با بابایی هم کلی عکس انداختن

یه چند دقیقه ای هم لب دریا رفتیم و مهدیار می گفت دریا تثیبه(کثیفه) خاتستَتَریه (خاکستریه)

خلاصه اینکه آقا پسر عاشق شماله و کلی بهش این دو روزه خوش گذشت

جنگل سی سنگان

 

جنگل سی سنگان

 

کابوی سوار بر اسب

 

 

 

 

 

 

قربون تیپت

 

 

مهدیار و مامانی

 

 

 

پدر و پسر در باران

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

بابادی
8 آبان 90 11:50
مرسی عزیزم خیلی قشنگ بود هم مطلبت هم عکسات ... مثل همیشه
عمه سارا
11 آبان 90 15:02
عمه ت فدات بشه.عاشق اون ژستتم جیگر وای دلم داره برات ضعف میره.حیف که سمنانم وگرنه همین الان میخوردمت قربونت برم که هرکاری می کنم محلم نمیذاریخدا حفظت کنه