مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

روز های زندگی من

سفر شمال

1392/7/19 10:28
نویسنده : زری مامان
956 بازدید
اشتراک گذاری

صبح یکشنبه مهدیار به اتفاق مامان ثریا و بابا ناصر و عمه سارا و سحر جون و ساره جون دخترخاله های بابایی رفتن شمال

و همون شب هم محمدصدرا به دنیا اومد و ما تا اواسط روز دوشنبه به مامان ثریا اینا خبر ندادیم تا نگران نشن

و شب دوشنبه مهدیار برای اولین بار داداشش رو دید.

هیچ عکس العملی نشون نداد و فقط با تعجب نگاه میکرد و سکوت مطلق.

فقط موقع رفتن گریه کرد و گفت می خواد شب پیش بابا میثم باشه

و شب به اتفاق بابایی رفتن خونه و راحت خوابیده بود.

مامان ثریا و مامان شعله هم شب پیش من و محمد صدرا بیمارستان موندن.

اینم چندتایی عکسای شمال گل پسر ارشد خونه قلب

مهدیار

مهدیار

مهدیار و مامان ثریا

اینم مهدیاره که داره به وسیله ی مامان ثریا و عمه سارا و بابا ناصر از دریا بیرون برده می شه

خودش این عکس رو خیلی دوست داره که اینجوری گرفتنش و از آب بیرون بردنش

مهدیار

مهدیار

مهدیار

مهدیار و ساره جون

مهدیار

مهدیار

مهدیار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان النا
19 مهر 92 21:58
سلام عزیزم وبلاگ قشنگی داره و قشنگ تر از اون دسته گله نارتونه که خدا واستون حفظش کنه لطفا اگه وقت کردین به ما هم سر بزنید خوشحال می شیم www.elena91.niniweblog.com
علامه کوچولو
19 مهر 92 22:25
الاااااااااااااااااااااااااهی اون عکسش واقعا دیدنیه با چه زوری دارن میبرنش
عمه سارا
20 مهر 92 0:46
عاشق اون ترمز مهدیاریت هستم که بیچاره مون کرد تا تونستیم از دریا بیرون بکشیمت
حسنا
20 مهر 92 11:56
عزیزم قدم نو رسیده مبارک انشالله همیشه به شادی کنار هم باشید گل پسراتو ببوس
آسمان
20 مهر 92 12:36
نازی پس جسابی ملاقاتشون دیدنی بوده راستی خودت چطوری مامان جون؟روبراهی؟زایمانت خوب بود؟
عاطفه
20 مهر 92 19:00
عزیز دلم باز رفته بود سفر ! چه عجب بابا میثم نرفته ! البته شانس آوردی ها ‍! نی نی یهویی اومد زری جونم ؟ الان چطورید ؟ مهدیار حالا چی میگه ؟


واقعاً شانس آوردم ((:
همچین یهویی هم نشد، دیگه زیادی دیر شده بود به قول دکتر دیگه ترشی انداخته بودیمش
الانم شکر خدا خوبیم
مهدیار هم خیلی دوستش داره ولی گاهی از دوست داشتن زیاد خطرناک هم می شه(:
پگاه مامان آرتین
21 مهر 92 13:15
عزیزم همیشه به سفر.چه دسته جمعی می چسبه ها.عکسای پسری عالی درکنارمامان وبابا مهربون
علامه کوچولو
21 مهر 92 14:56
جانم
تا چند روزی مطمئنا توو خودشه و حرکات و رفتار شما رو زیرچشمی رصد میکنه اما با منطق و مهربانی که ازتون سراغ دارم حتما بر احساس الانش غلبه میکنه
خودتون که بهتر میدونین پس من توصیه ای ندارماما در کل ابراز محبت به محمد صدرا نگه دارین برای لحظاتی که مهدیار حواسش نیست
در ضمن چون عذاب وجدان داری نمیگم که عکس درباره وبلاگ رو هم از جفتشون بذار
خب بابا دعوام نکن حداقل توو پست جدید از این فینگلی جیگر هم یه عکسی بذار


عزیز دلمیییییی
چشم به زودی عکسش رو هم می ذارم
آسمان
21 مهر 92 16:27
بسلامتی عزیزم
عکس پسر نانازتم بذار که شدیدا مشتاق دیدن روی ماهشیم


اطاعت امر
به زودی ایشالا
مامان حانیه
21 مهر 92 23:19
زهراجونم فدای تو گل پسرا بشم
خوشبحالت از دلنگرانی راحت شدی زایمانم اوائل آذره


عزیز دلمیییییی
ایشالا به سلامتی زایمان کنی دوست خوبم
آنی
2 آبان 92 1:50
خخخخخخخخخخخخخخ عکسارو
ساره
2 آبان 92 23:25
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
بعد از کلی نبودن اول باید بگم قدم فسقل جدید مبارک کلیییییییییییی و دوم اینکه این سفر یکی از بهترین سفرای ما بود به خاطر وجود فسقل قدیم و شیرین زبونیاش


لطف داری ساره جون مهربونمممممممممم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
7 آبان 92 3:48
خیلی ناز شدی عزیزم دوست دارم هوارتاااااا


لطف داری مامانی نازنین