مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

روز های زندگی من

پسرم مریض شده

1390/8/22 11:59
نویسنده : زری مامان
644 بازدید
اشتراک گذاری

از پریشب تا حالا آقا پسر مریض شده پریشب ساعت 2 شب پسرم تب کرد و با گریه از خواب پرید.

بهش استامینوفن دادم ولی چون تپش قلب کوچولوش خیلی زیاد شده بود بردیمش بیمارستان میلاد

 

آقای دکتر توی اتاق استراحت بود و بعد از یک ربع آمد اونم با په تیپی با پیژامه و زیر پیراهنی که به زور روش روپوش پوشیده بود و دکمه هاش رو هم نبسته بود (واقعاً چندش بود) اینقدر خواب آلود بودکه نمی فهمید چی میگه یه دارو داد با یه آمپول 6 cc . بعد خودش گفت نمی خواد آمپول رو بزنید یه دو سه روز صبر کنید بعد آمپول رو بزنید از مطب اومدیم بیرون و روی صندلی روبروی اتاق دکتر نشسته بودیم که آقای دکتر فریاد زد مریض اطفال دیگه نیست گفتم نه آقای دکتر دوباره فریاد زد، منم دوباره گفتم نه آقای دکتر، گفت پس چرا شما نمیاید تو. من و بابا میثم داشتیم از خنده روده بر می شدیم گفتم آقای دکتر ما که الان تو بودیم.

رفتیم داروخانه بیمارستان بابایی گفت این دکتره نفهمید چی نوشت داروهاش رو بگیرم؟

گفتم نه بابا خواب خواب بود

خلاصه اومدیم خونه و خوابیدیم و دیروز عصر دوباره آقا پسر رو بردیم دکتر

ولی دیشب تا صبح بچه م تو تب سوخت از 38.5 پایین نمیومد دو سه بار زنگ زدم از اورژانس پرسیدم گفت پاشویه کنید. آخرش خودم بهش ایبوپروفن دادم تا تبش پایین اومد دیگه کم کم داشت هزیان می گفت نمی دونستم چیکار کنم بچه م هی می گفت پری باخ پری باخ ( جای عمه جون خالی).

خنده ام گرفته بود گفتم پسرم خواهش می کنم چرت و پرت نگو مامانی می ترسه

خلاصه شب پر ماجرایی داشتیم تازه بابایی هم مریض بود دلشوره هر دوشون رو داشتم

صبح هم بابایی و گل پسر خواب بودند من اومدم سرکار خدا رو شکر الان هم مامان شعله گفت آقا پسر بهتره و داره کارتون شرک می بینه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مريم
22 آبان 90 13:00
سلام مامان مهديار جون انشاءالله هميشه پسرت سلامت و شاد باشه آخ آخ از بعضي دكترها كه اصلاً نمي شه بهشون گفت دكتر منم هفته گذشته اين مشكل داشتم سرما خوردگي ، تب بالاي پسرم ، يه دكتر سر به هوا كه فقط پرسيد چي شده همين براش يه عالمه دارو نوشت و آخرشم مجبور شدم ببرمش پيش يه دكتر ديگه .اميدوارم هيچ مامان و بابايي سركارشون به بيمارستان و دكتر و دوا نرسه از طرف من روي گل پسرتو ببوس


مرسی مامان مریم منم امیدوارم هیچ نی نیی کارش به این بیمارستان ها نیافته