مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

روز های زندگی من

چند روز که ننوشتم

1391/5/8 18:59
نویسنده : زری مامان
1,255 بازدید
اشتراک گذاری

وقت نکرده بودم که بنویسم پنج شنبه رفته بودیم خونه ی خاله اسما

و خاله ی مهربون پسرم کلی کدبانوگری کرده بود و هممون رو شرمنده کرد

شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده شهر 
عشق و خنده

دیروز هم ماهگرد عروسیشون بود و زنگ زدم خونشون به عمو مهدی که در حال سبزی پاک کردن بود تبریک گفتم

ایشالا که خواهر خوبم و شوهر خواهر عزیزم همیشه شاد و خوشبخت باشن Heart Smile

 

راستی چند روز پیش هم به همراه آقا مهدیار رفته بودیم پیتزا کاکتوس تازه نشسته بودیم که .....

یه کاکتوس تو طاقچه کنار میزمون بود و من و بابا میثم هم مشغول حرف زدن یهو جیغ مهدیار رفت هوا smile emoticon kolobok

کف دستش پر شده بود از تیغ های خیلی ریز کاکتوس و منم که فکر نمی کردم دستش درد داشته باشه هی می گفتم گریه نکن مامان جان مگه چی شده؟

شاکی شده بودم Rolling Pinو سعی می کردم آرومش کنم

خلاصه اومدیم تو ماشین و بابا که غذا رو گرفت برگشتیم خونه

و تا چند ساعت داشتیم با موچین از دست کوچولوش تیغ های به باریکی سر سوزن رو در می آوردیم

تو حین در آوردن تیغ ها یکیش رفت توی دست خودم و کللللللللللی شرمنده پسرم شدم آخه واقعاً با همون یه دونه تیغ داغون شدم

پسر گلم هم زودی مامانی رو بخشید و هی نگران بود دست من خوب بشه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان هوراد
9 مرداد 91 10:23
به به چه پسر هنرمندي ديدن كاردستيات خيلي كيف دادا آفرين پسرم دوست داريم


ممنون عزیزم
مامی مهدیار
9 مرداد 91 13:15
الهییییییییی بمیرم من طفلی بچه چی کشیده!!! ببوسش از طرف من (دستای قشنگش رو هم ببوس تا زودتر خوب شن)
در انتظار مهدی یار
9 مرداد 91 19:14
سلام مامان زری
خوبی؟بمیرم الهی..کلی اشک ریختمچون خودم از اون کاکتوسها دارم.بمیرم الهی خاله...قربون دستهای کوچولوت برم...بیا بوسش کنم زوی خوب بشی.کلی خاله اشک ریختم برای دستهای نازت.. خاله جونم...
زری جونم اومدم بگم چرا انگار امروز بیحوصله کامنت گذاشته بودی.زری همیشه نبودی..دیدم اینطور شده.بمیرم که چقدر ناراحت شدی وقتی پسرت درد می کشیده...الهی هر چه زودتر هم خودت و هم مهدیار جونم خوب بشید.مامانی هم دیگه ناراحت نباشه...
دوستتون دارم مامان و پسر خوشگل


مرسی باران مهربونم
نمی دونم چرا ولی درست می گید زیاد حوصله نوشتن نداشتم ببخشید از این به بعد سعی می کنم فقط وقتهایی که حوصله دارم بنویسم راستش چشمم خیلی درد می کرد آخه زیادی پای نت نشسته بودم بازم ببخشید
در انتظار مهدی یار
9 مرداد 91 19:23
راستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.سالگرد ازدواج خواهر و شوهر خواهر عزیزتون را تبریک می گم.الهی همیشه با هم زندگی خوبی را داشته باشند و دلشون شاد و تنشون سالم باشه...


مرسیییییییی دوست خوبم
در انتظار مهدی یار
10 مرداد 91 1:10
تو هر جور بیای خوبی.بیا و بنویس .ببخشید من شاید تند رفتم...
خصوصی دارید


عزیزم این چه حرفیه
بفرمایید
مرمر
10 مرداد 91 18:07
خانم خانما مواظب این گل پسر ما باش به اون خالشم از طرف من کلی تبریک بگو


مرسی مرمر جونم