امروز و کلاس ها
سلام سلام
نماز و روزه ها قبول باشه تو رو خدا موقع افطار یاد ما هم باشید
امروز شنبه ست و طبق معمول شنبه ها پسرم کلاس کاردستی و کلاس قرآن داشت
وااای که چقدر مامانی مریض بود، ولی به خاطر گل پسرش بلند شد و یا علی گفت
آخه مامانی از آقا مهدیار سرماخوردگیش رو گرفته (عزیز مادر سرماخوردگیت هم خوش مزه است) و بد جور سر درد و گردن درد داشت ولی بالاخره از خواب دل کند و پیش به سوی کلاس .........
طبق معمول با عشق و علاقه کلاس کاردستی رو شرکت کرد و کاردستی بسیار زیباش رو نشون مامانی داد تا به کل مریضی یادش بره
آخه خدا می دونه تو این یه ساعت که کلاس کاردستی چقدر حالم بد بود سرم رو که تکون می دادم انگار با گرز می کوبیدن تو سرم
خلاصه بعد از یک ربع بازی تو پارک رفتیم که داشته باشیم کلاس قرآن رو
با تمام بی علاقگی رفت تو کلاس و هی به بهونه می آمد بیرون تا بالاخره بیست دقیقه آخر رو هر کاری کردم گفت دیگه نمیرم تو کلاس از من اصرار و از پسر انکار
بالاخره بلند شدیم و اومدیم خونه توی راه می گفت بیسکوییت می خوام و منم گفتم مگه سرکلاس رفتی که جایزه هم می خوای
و پسر زد زیر گریه و شروع کرد به مظلوم نمایی،گلوش رو گرفت و سرفه کرد: مامان ببین گلوم درد می کنه برام بیسکوییت بخر دیگه
وای دلم ضعف می رفت براش آخرش تسلیم شدم و بیسکوییت خریدم و آقا پسر در کمال بزرگواری بعد از ناهار دو تا خورد
و درحال تماشای کارتون باب اسفنجی ساعت یک و نیم خوابید
و دوتایی رفتیم تو رویا تاااا ساعت چهار و نیم
و حالا هر دومون بهتریم
اینم کاردستی این جلسه:
این یه گلدونه
کاردستی های جلسه قبل با موضوع حیوانات اهلی:
پ.ن: به نظرم یه ذره زود بود برای شروع کلاس قرآن آخه آقا مهدیار اصلاً مدت طولانی یه جا نشستن رو دوست نداره انگار دارن عذابش می دن تو کلاس
و شاید من تسلیم بشم و برای ترم جدید ثبت نامش نکنم و به جاش یه کلاس دیگه ببرمش
بعداً نوشت: مرسی از نایسل جون بابت معرفی وبلاگ شکلکا خیلیییییی خوشگلن