جشن دونفره
دیروز سالگرد عقدمون بود و امروز سالگرد ازدواج
تو همچین روزی همین ساعت ها بود که آقا داماد اومد دم آرایشگاه دنبالم تا شروع کنیم با هم یه زندگی جدید رو
دیروز طی قرار هر ساله من و بابا میثم با هم یه جشن دونفره گرفتیم و کلی بهمون خوش گذشت
آقا مهدیار هم که حسابی بهش برخورده بود که بردیم گذاشتیمش پیش مامان ثریا جون، هی بغض می کرد و می گفت می خواید منو جا بذارید و به من می گفت هر جا می خوای بری برو با مامان شعله برو بذار بابا میثم پیشم بمونه، من شب چه جوری بیام خونه، دلم برای اسباب بازیام تنگ می شه
خلاصه بردیمش خونه ی مامان ثریا و با عمو حمیدش رفتن تو و عمه سارا بهش گفته بود چی شده گریه می کنی، مامان ثریا گفته بود شاید بچه م پاش درد می کنه
و مهدیار پاش رو گرفته بود و می گفت آره پام خیلی درد می کنه
عمه سارا جون و ساره جون و سحر جون که اومده بودن پیش مامان ثریا اینا کلی تعجب کرده بودن که تلقین چه می کنه!!!!!!
عصر هم بابا و مامان اومدن دنبالش و با عمه جون و عمو حمید و دوستای بابامیثم عمو محسن و عمو مجتبی و خاله های مهربون و خواهر خاله الهه رفتیم فیلم کلاه قرمزی و بچه نه نه
وااای عاشق بچه نه نه شدم آقا مهدیار هم که اولین بار بود سینما رفته بود کلی آقا بود و هی به مامانی می گفت اینجا باید ساکت باشیم و حرف نزنیم
ولی دیگه آخرای فیلم حسابی خسته شده بود
تو کل فیلم فقط صدای خنده ی مامان و باباها میومد که خیلی بیشتر از بچه ها خوششون اومده بود
عمو حمید هم که دیگه نگوووو
خیلی فیلم قشنگی بود ولی زیادم مناسب بچه ها نبود