مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

روز های زندگی من

قصه ی چوپان درغگوی خوب

1391/6/3 17:42
نویسنده : زری مامان
855 بازدید
اشتراک گذاری

 

این داستان چوپان دروغگو از زبان آقا مهدیاره که مامان ثریا یادش داده و پسرم هم یه ذره توش تغییرات داده و قصه رو تعریف می کنه

برای گوش دادن به قصه ی پسرم اول آهنگ وبلاگ رو از قسمت انتهای سمت چپ وبلاگ متوقف کنید و بعد روی علامت زیر کلیک کنید:

کد آهنگ

این داستان چوپان دروغگوئه از زبان آقا مهدیار

این قصه رو مامان ثریا یاد آقا مهدیار داده و پسرم هم کمی توش تغییر داده و تعریف کرده براتون

برای گوش دادن به قصه اول آهنگ وبلاگ رو از قسمت انتهای سمت چپ صفحه متوقف کنید و بعد روی لینک بالا کلیک بفرمایید:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

در انتظار ...
3 شهریور 91 18:19
الهیییییییییییییییییییییییییییییی من قربونت بشم.با این هیجانت...وای زری من مردم از خنده...انجا که چوپان دروغ گو می خندیده...هه هه گفتنش را...نه شوخی کردم بابا...

وای خدا می خورمت...


گرگ واقعی.مردم دویدند و گرگه را کشتند....
چوپان دروغگو هم دروغگو بمونه...
عیدی هم می خواد....
واااااااااااااااااااای

وای گفت باشه...قول می ده دیگه چوپان دروغگو خوبی باشه...
چوپان دروغگو خوب هم که بشه چوپان دروغگو می مونه....
الهی خاله قربونت بشم....با این خنده هات


خدا نکنه خاله جون
خاله باران
3 شهریور 91 18:22
چوپان غصه ما دروغگو نبود. فریاد تنهایی سر میداد در این میان هیچ کس حرفش را باور نکرد... و در این میان فقط گرگ بود که تنهاییش را درک کرد... حالا مهدیار هم دلش براش سوخته.دوستش داره...اخه کارهای خنده دار می کرده...چوپان دروغگو خوبی باشه
در انتظار ...
3 شهریور 91 18:22
وای من قربون این بسم الله الرحمن الرحیم گفتنت بشم...