مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

روز های زندگی من

از دست این پسر

1391/6/4 22:58
نویسنده : زری مامان
733 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش قرار بود برای تعطیلات عید فطر بابایی گل پسرش رو ببره شمال

روزی که می خواستیم حرکت کنیم مامان ثریا تماس گرفت و با مهدیار جون صحبت کرد و بهش گفت پسرم مگه قرار نبود این دفعه با هم بریم شمال پس چرا داری تنهایی میری، منو نمی بری؟

مهدیار هم گفت آخه دارم وسایل شنام رو می برم جا نداریم شما رو ببرم94919_shopping.gif

مامان ثریا هم کلی خندید و گفت بااااااشه آقا مهدیار

خلاصه اینکه اون روز جاده این قدر شلوغ بود که بعد از خوردن ناهار تو جاده چالوس برگشتیم

حالا روز جمعه قرار بود مامان ثریا اینا برن ارومیه

وسط روز وقتی زنگ زدم ببینم رسیدن یا نه؟

مهدیار پرسید کجا رفتن؟ گفتم مسافرت رفتن

گفت به مامان ثریا بگو مگه قرار نبود من رو هم با خودشون ببرن

مامان ثریا هم گفت گوشی رو بده خود مهدیار

و بهش گفت مامانی وسایلم زیاده نتونستیم شما رو ببریم

مهدیار که خیلی ناراحت شده بود گفت خوب من رو وسایلتون میشینم

و من و مامان ثریا خندیدیم

تلفن رو که قطع کردم مهدیار همونجا روی زمین نشست و یه ذره فکر کرد و گفت "من یه فکری کردم" و آروم اضافه کرد" یه فکر بد"

گفتم پسرم چه فکری کردی فکرت رو به منم بگو

گفت نه نمی شه بگم نمی خوام

خلاصه دوباره خواهش کردم و گفتی می خوام مامان ثریا رو اذیت کنم، می خوام بزنمش

بعد یکی از اسباب بازی هاش رو نشون داد و گفت با این بزنم تو چشمش

گفتم نههههههههه، چرا پسرم مگه وقتی شما به مامانی گفتی ما جا نداریم نمی تونیم ببریمت اذیتت کرد شما هم نباید ناراحت بشی

و بعد به بابا میثم گفتم و دوباره مامان ثریا جون زنگ زد و با مهدیار صحبت کرد و بهش گفت مامانی من شوخی کردم شما نباید ناراحت می شدی من منتظرم تا شما هم بیای مسافرت باشه؟

و به این صورت.......... مامان بزرگ مهربون و نوه دل نازکش دوباره آشتی کردن و قرار شد ما هم فردا حرکت کنیم و بریم پیششون Happy Dance

پی نوشت: هر چی از مهر این مامان بزرگ مهربون به مهدیار جون بگم کم گفتم

واااااای مامانی مهربون شما آقا پسر ما رو ببخشین یه ذره یهو فکرای بد به سرش زد دیگه، جوونیه دیگه چه می شه کرد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

ستاره زمینی
5 شهریور 91 16:12
عزیزم ماشالا بچه های این زمونه.
مامان امیرعلی
5 شهریور 91 21:08
الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی چه پسر شیرین زبونی
مامی مهدیار
6 شهریور 91 0:57
قربون این پسر شیرین زبون برم من که سر به سر مامانیش میزاره میبوسمت گلم
مامان محمد فرهام
6 شهریور 91 15:32
سلام زری مامان خوبم خسته نباشی و امیدوارم سفر خوبی داشته باشین قصه پسری هم خیلی خوب بود کار شما هم عالی بود اگه زحمتی نیست خانومی روش گذاشتن صدای مهدیار جون رو بگین تا من هم شعر های پسرم رو البته کلمه کلمه می خونه براش بزارم واقعا عالی بود
مامان محمد فرهام
6 شهریور 91 15:42
زری جونم چقدر خلاقی تازه دیدم باید یادم بدی البته اگه زحمتی نیست پایین مطالب نوشتی که مسافرت و گردش نی نی خان و وقتی روش کلیک می کنی وارد مطالب دیگه میشه چطور باید اینکار رو انجام بدم اگه زحمتی نبود ممنون میشم
در انتظار ...
6 شهریور 91 20:26
سلام اومدم بنویسم.من دلم تنگ می شه.... دیدم ا شما بر گشته بودید.واقعا اینقدر شلوغ بود که برگشتید؟ چه جالب...
در انتظار ...
6 شهریور 91 20:27
مهدیار ناقلا ومامان ثریای شیطون.از خنده مردم برای دوتاشون
در انتظار....
6 شهریور 91 20:28
وای مامان ثریا که داستان چوپان دروغگوی خوب را برات گفتندتا تو کلی هه هه هه بخندی؟
در انتظار ...
6 شهریور 91 20:28
زری جون.مهدیار قربونش برم خطرناک شده چرا؟تو چشم هم می خواسته بزنه
در انتظار....
8 شهریور 91 21:46
زری جونم دلم براتون کلییییییییییییییییی تنگ شده دوست جونم...
ساره
9 شهریور 91 14:04
نگاه کن من فقط چند روز نت نداشتما,ببین چند تا پست عقب افتادم. در ضمن گفته باشم مهدیار خان نبینم دیگه جا واسه خاله ی من نداشته باشیا,وگرنه با من طرفی.
مامانش
17 شهریور 91 1:39
ای جوووووووووووووووووووووونم .ذ