مرغ عشق
امروز که من کلاس داشتم و قرار بود مهدیار جونم با بابا میثم خونه باشن
که مامان ثریا جون زنگ زد و گفت می خوایم بریم مرغ عشق بخریم
و بابا میثم و پسرش رفتن دنبال مامان ثریا و بابا ناصر
و با مرغ عشق برگشتن خونه
دوتا مرغ عشق خوشگل که کلی ترسیده بودن و قلبشون تند تند می زد
و مهدیار هم که بیچارشون کرد اینقدر رفت سراغ قفسشون
همه ش می گفت چرا غذا نمی خورن براش توضیح دادم که اونا تازه وارد محیط جدید شدن و عادت به خونه ی ما ندارن مثل شما که روز اول رفته بودی مهدکودک و چیزی نمی خوردی
که بالاخره دست از سرشون برداشت
خدا به دادشون برسه
اینم عکس مرغ عشق های گل پسرم:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی