مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

مرغ عشق

1391/6/25 21:31
نویسنده : زری مامان
2,319 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که من کلاس داشتم و قرار بود مهدیار جونم با بابا میثم خونه باشن

که مامان ثریا جون زنگ زد و گفت می خوایم بریم مرغ عشق بخریم

و بابا میثم و پسرش رفتن دنبال مامان ثریا و بابا ناصر

و با مرغ عشق برگشتن خونه

دوتا مرغ عشق خوشگل که کلی ترسیده بودن و قلبشون تند تند می زد

و مهدیار هم که بیچارشون کرد اینقدر رفت سراغ قفسشون

همه ش می گفت چرا غذا نمی خورن براش توضیح دادم که اونا تازه وارد محیط جدید شدن و عادت به خونه ی ما ندارن مثل شما که روز اول رفته بودی مهدکودک و چیزی نمی خوردی

که بالاخره دست از سرشون برداشت

خدا به دادشون برسه

اینم عکس مرغ عشق های گل پسرم:

مرغ عشقای مهدیار جون

مرغ عشقهای مهدیار جون

مرغ عشقها توی قفس خوشگلشون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

باران در انتظار....
25 شهریور 91 23:24
مبارک باشهههههههههههه.


مرسی عزیزم
باران در انتظار....
25 شهریور 91 23:25
اخی منم مرغ عشق دارم.اولش یه جفت داشتم 6 ساله تمام نژاد هلندی.دم خیلی بزرگ.وای عاشقشون بودم.از جوجه بودن بزرگشون کرده بودم.با بلبل.چه چه می زدند.همه براشون جالب بود.اول تابستون عزیز دلم مرد.اسم هم داشتند.اسموشون هما و همایون بود...اینقدر گریه کردم.منم رفتم ماده را دادم.یه جفت دیگر خریدم.ولی هیچی مثل اقا همایون نیست.هر کی میاد خونمون اول سراغش را می گیره.از اوازهاش و کارهاش. حالا هم یه جفت دیگه دارم.سبز وزرد.اینا هم هلندی...
باران در انتظار....
25 شهریور 91 23:26
ممنون زری جونم از نظر لطفت.
الهی تو هم همیشه تو هوای یارت نفس بکشی...
این را اون همین موقعها برام می خوند.ولی نتونستم بنویسم.برای همین نوشت دنیایی حرف...
و ممنون از همراهیت...
جالبه من عکس وبم مرغ عشقه...
نقاط مشترکمون زیاد شد.


می خواستم بنویسم که عکس وب دوست خوبم هم مرغ عشقه ولی می دونستم خودت بهت اشاره می کنی
باران در انتظار....
25 شهریور 91 23:28
مامانی عکس مهدیار جونم را وقتی داره با مرغ عشقهاش بازی می کنه را می ذاری؟


بله حتماً یه ذره به خونمون عادت کنن (و البته منم بهشون عادت کنم پیش خودت بمونه من ازشون می ترسم)ولی از دیشب تا حالا قربون صدقه ی صداشون می رم
مامان هانیه
26 شهریور 91 0:57
مبارک مرغ عشقای گل پسر ولی در کل این حیونهای بیچاره ازدست بچه های ما آسایش ندارن


آره دلم براشون می سوزه مرتب هم می ره دم قفسشون و می گه دارن بهم چشمک می زنن اینقدر عاشقمن
خبر نداره بیچاره ها تیک گرفتن از دست این پسر ما
باران در انتظار....
26 شهریور 91 15:33
عزیزمممممممممممممممممممممم.نه راست می گه عاشقش هستند...
باران در انتظار....
26 شهریور 91 15:41
من دوست دارم.حیوونات را.حتی مارمولک ها را.اونا کاری به کار ما ندارند.این ما هستیم که با خودخواهی هامون ارامش اونا را می گیریم.اونا هم طبیعیه که دوست ندارند.حضور حیوانات در دین ما هم در زندگی ما اشاره شده.متاسفانه به دلیل نحوه زندگی نمی تونیم باهاشون دیگه باشیم.حیوانات به دستر پیامبر برای رفع چشم زخم سفارش شده.وحدیثی هم داریم که وقتی صاحب حیوانی از خانه بیرون میره.حیوان برای سالم برگشتن او دعا می کنه.البته در صورتی که واقعا حق حیوان را ادا کنیم.که خداوند خیلیییییییییییی حساسند رو این مطلب...حق مظلومه... من گل را هم خیلی دوست دارم.بابام که دیگه هیچ.خونه مون انواع و اقسام گل و گیاهان و میوه ها تو حیاطش داریم....نه تو امتحان نکردی.وگرنه لذتی که بهت می ده اینقدر زیاده که نمی تونه ادم مهربونی مثل تو ازش بدش بیاد.تو به کثیفیه کار فکر می کنی.ببین مادر شدن هم قبول کن کار تمیزی نیست ولی به فرایند رشد که فکر می کنی.به تمیز بودنبچه ات نه خیلی هم دوست داشتنیه.اون کارها هم همینطور.برای ارامش خیلی خوبه.امتحان کنی مشتریش می شی...
ساره
26 شهریور 91 19:56
مبارکهههههههههههه, منم مرغ عشق دوست میداریم. یعنی مردم از خنده : دارن بهم چشمک میزنن؟؟؟
مامان سبحان جون
27 شهریور 91 9:33
وبتون خوشملی ماشالا به این گل پسری خاله جونی یه سری هم به ما بزن
مامان سویل
27 شهریور 91 10:19
مبارکه
باران در انتظار....
27 شهریور 91 23:57
نمی دونم ای دی دادم می ایی؟