مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

روز های زندگی من

با افتخار

1391/6/27 23:32
نویسنده : زری مامان
581 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مادر داری روز به روز بیشتر باعث افتخارم می شی

مرسی که اینقدر بزرگوارانه به مهدکودکت داری عادت می کنی و مامانی و بابایی رو شاد

امروز از همیشه بهتر بودی، صبح که از خواب بلند شدی یه ذره بهونه گرفتی که به مهد نری ولی تا یادت افتاد که توی مهد کاردستی درست می کنن با خوشحالی حاضر شدی و رفتیم

بدون هیچ گریه ای دست خاله رو گرفتی و از پله های مهد بالا رفتی بدون اینکه مثل هر روز تمنا بکنی که مامانی هم بیاد بالا

از در مهدکودک که اومدم بیرون انگار تک پسرم اتم رو شکافته و باعث افتخار ایران و ایرانی شده

سرم رو بالا گرفتم و شاد و شنگول از داشتن پسر عاقلی مثل شما بر خودم بالیدم و افتخار کردم به داشتنت

فقط یه نگرانی کوچولو بود، اونم اینکه شما سرما خوردی و مامانی نگران که بگن نیارش

رفتم از دکتر وقت گرفتم (آخه فقط حضوری وقت می ده) کلی پیاده روی کردم و رفتم وقت گرفتم و شما رو ساعت یازده و ربع از مهد برداشتم و پیش به سوی دکتر

رفتی دم مطب ایستادی و با تعارف آقای دکتر رفتی تو روی صندلی نشستی پیش دکتر همیشه اخمو و خسته ولی حاذق

تا نوبتت شد و آقای دکتر هم کلی برات دارو نوشت

و راهی خونه شدیم

پی نوشت: ده مهر توی مهدکودکتون جشن مادر بزرگها برگزار می شه و از مدیر مهد پرسیدم که می تونن هر دو تا مامان بزرگها بیان؟ گفت اگه بشه یکیشون بیان و معمولاً مامانا میگن نمی خوایم مادر شوهرمون بیاد و می خوایم مامان خودمون بیاد!

گفتم نـــــــــــه اصلاً حرفش رو نزنید من مادر شوهرم حتماً باید باشن آخه عاشق مهدیارن و منم عاشقشونم

و مامانم هم که باید بیان

ایشالا که بشه هر دوشون بیان

مامان ثریا کلــــــــــــــــــی خوشحال شد از این جشن ولی اصرار که مامان خودم هم باشن 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

باران در انتظار....
28 شهریور 91 0:03
در نوع خودش و سن خودش بله اتم شکافته...مهمه بوده.قربونش برم.آقا شده
باران در انتظار....
28 شهریور 91 0:05
افرین به عروس مهربون و خوب.کار بسیار زیبایی کردی.مامان ثریا هم مامان بزرگ هستند.چه فرقی می کنه.مامان ثریا که داستان چوپان دروغ گوی خوب را گفته نیاد؟هر دوتا مامان جون خوبند.الهی همیشه سایه هر دوشون بالای سرتون باشه...تو هم سایه مهربونت بالای سر مهدیارم باشه.بوووووووووووووووووووووووس
باران در انتظار....
28 شهریور 91 0:06
انشالله هر چه زودتر مهدیارم خوب بشه...
باران در انتظار....
28 شهریور 91 13:24
به فاصله ها بگو کار خودشان را بکنند.من و تو هم کار خودمان را می کنیم.... تو در بهترین جای عالم جای داری.... جایی که دست هیچ کس برای آزار دادنت برای با من بودنت نمی رسد.... جایی که هیچ کس نگاه حسرت دار به انجا نمی کند... جایی که هر کسی به انجا راه نمی یابد.... اینجا در میان قلبم... تو همین طور هم دوست خوبه منی...
مامان هانیه
29 شهریور 91 18:00