مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

روز های زندگی من

جشن غذا

1391/7/30 17:52
نویسنده : زری مامان
772 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه به مناسبت روز جهانی غذا توی مهدکودک جشن برگزار شد و مامانا هر غذایی که دوست داشتن رو درست کردن و آوردن

عمو موسیقی اومده بود و تولد خاله آزاده هم بود و کلی زدن و رقصیدن

طبق معمول بچه ها رقصیدن و شادی کردن و اینبار دو تا از مامان بزرگای بچه ها که ترک بودن آذری رقصیدن و کم کم خاله ها هم به جمع بچه ها اضافه شدن و کلی شادی کردن (البته از دید خودشون)

بعد هم همون مامان بزرگا داور بودن و به غذاهای مامانا امتیاز دادن و غذای زری مامان هم سوم شد و برنده ی جایزه

همه ی مامانا خیلی زحمت کشیده بودن و کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بودن که از خوردنش حسابی لذت بردیم

یه جشن طولانی و شاد

مهدیار جون و دوستش پرهام

رقص کردی

مهدیار جون و دوستش فربد

اینجا دوستاش رو خفه نمی کنه مثلاً داره شادی می کنه بچـــــــــــــــــــه م (له کرد بیچاره ها رو)

مهدیار و فربد و پرهام

شب بعد هم بعد از کلی کار برای اثاث کشی خونمون ایشالا به پیشنهاد گل پسرم با هم شام رفتیم بیرون، مادر و پسر کللللللللللللی خوش گذروندیم

یه تجربه ی شیرین، پیش خودم تصور می کردم که پسرم بزرگ شده و مامانی رو شام آورده بیرون

نمی دونم چرا این شام دونفره اینقدر چسبید بهم اینقدر با غرور به دور و برم نگاه می کردم که نگوووو

احساس می کردم همه ی مردم توی رستوران می دونن که چقدر از این بزم دونفره خوشحالم

کلی دعا کردم همه ی مامانا طعمش رو بچشن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

علامه کوچولو
30 مهر 91 18:00
سلام احساس میکنم قیافشو خیلی تغییر کرده ماشاءالله یه پا مرد شده فوق العاده هم ناز
راستی چرا دو نفره پس بابا کو؟


بابا میثم سفر مشهد بودن
مامانش
1 آبان 91 0:27
به به
مامانی چی درست کرده بودی سوم شدی ؟؟؟؟؟
عزیزممممممممممممممم عکس اولی خیلی خوشگلههههههههههههههههههههه .


همون کوکو کدو مورد علاقم رو که دستورش رو توی وبلاگ گذاشتم
مامی مهدیار
1 آبان 91 1:41
سلام عزیزممممممممممممممممم
همیشه به جشن و شادییییییی
حسابی خوش گذشته دو نفره رفتید خوش گذروندید
دلتنگ بابای مهربون آقا مهدیار نباشید
انشاالله به سلامتی برگردن
میبوسمت مهدیار جونم


مرسی عزیزم بللللللله خیلی خوش گذشته
بابایی هم به لطف خدا برگشتن
حسنا
1 آبان 91 10:05
ای جان پسری بزرگ شده فکری بکن
مامان حانیه
1 آبان 91 13:01
ماشاالله به آقا مهدیار خوشگل
مامان حانیه
1 آبان 91 13:02
چشمتون هم روشن بابامیثم اومدن


مرسییییییییی عزیزم
مامان احسان
1 آبان 91 15:22
سلام معلومهئ حسابی خوش گذشته بهش .امیدوارم همه روزهای عمرتون لبریز از شادی باشید
مامان سبحان جون
1 آبان 91 22:05
ایشالا همیشه با گل پسری و شوشو بهتون خوش بگذره زیارت شوشوت هم قبول راستی منم مشهدم یه بار سه نفری بیاین و پیش ماهم بیاین یه بوس ابدار بکن از این گل پسری
زهراسادات
2 آبان 91 8:08
سلام زری جون ماشالله حسابی بهتون خوش گذشته ها..... عکسها سرشار بود از حس خوب زندگی از توی عکس ها میشد صدای خنده هی بلند بلند رو شنید می بوسمت الهی همیشه شاد باشی
در انتظار...
2 آبان 91 14:07
سلام. تو همیشه اولییییییییییییییییییییییییییییی.آفرین به دوست خوبم...
در انتظار...
2 آبان 91 14:08
بابا میثم هوز نیامدند؟ان شالله همیشه این جمع سه نفره باشه


اومدن خدا رو شکر مرسی عزیزم
در انتظار...
2 آبان 91 14:09
جانم به این شادییییییییییییییییییییی جانم مهدیار چه خوشحاله..دید زری مامان تو موفق شدی
در انتظار...
2 آبان 91 14:09
داستان کوتاه شما دونفره مادر وفرزند را خوندی؟من وقتی خوندم خیلی گریه کردم.عاشق مامانها هستمممممممممممممممم


کدوم داستان، همون که مادرش رو می بره رستوران
در انتظار...
2 آبان 91 14:10
ببینم اون غدا که من دوست دارم درست کردی؟همون که جایزه مهدیار بود؟


بلهههههه
در انتظار...
2 آبان 91 14:10
راستی چرا دیگه به نمیای پیشم؟


می رسم خدمتتون
مریم مامان سلما
11 آبان 91 12:57
سلام عزیزم مرسی که به وبلاگ ما سر زدین ماشاااله چه پسر نازی دارین خدا حفظش کنه من دوست دارم لینکتون کنم اگه شما هم دوست داشتین به من خبر بدین