جشن غذا
چهارشنبه به مناسبت روز جهانی غذا توی مهدکودک جشن برگزار شد و مامانا هر غذایی که دوست داشتن رو درست کردن و آوردن
عمو موسیقی اومده بود و تولد خاله آزاده هم بود و کلی زدن و رقصیدن
طبق معمول بچه ها رقصیدن و شادی کردن و اینبار دو تا از مامان بزرگای بچه ها که ترک بودن آذری رقصیدن و کم کم خاله ها هم به جمع بچه ها اضافه شدن و کلی شادی کردن (البته از دید خودشون)
بعد هم همون مامان بزرگا داور بودن و به غذاهای مامانا امتیاز دادن و غذای زری مامان هم سوم شد و برنده ی جایزه
همه ی مامانا خیلی زحمت کشیده بودن و کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بودن که از خوردنش حسابی لذت بردیم
یه جشن طولانی و شاد
اینجا دوستاش رو خفه نمی کنه مثلاً داره شادی می کنه بچـــــــــــــــــــه م (له کرد بیچاره ها رو)
شب بعد هم بعد از کلی کار برای اثاث کشی خونمون ایشالا به پیشنهاد گل پسرم با هم شام رفتیم بیرون، مادر و پسر کللللللللللللی خوش گذروندیم
یه تجربه ی شیرین، پیش خودم تصور می کردم که پسرم بزرگ شده و مامانی رو شام آورده بیرون
نمی دونم چرا این شام دونفره اینقدر چسبید بهم اینقدر با غرور به دور و برم نگاه می کردم که نگوووو
احساس می کردم همه ی مردم توی رستوران می دونن که چقدر از این بزم دونفره خوشحالم
کلی دعا کردم همه ی مامانا طعمش رو بچشن