مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

من یه ولـــــــــــــــــــــــــــــــی ام

1391/7/26 14:37
نویسنده : زری مامان
717 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بابا میثم با دوستاش رفتن مشهدخوش به سعادتش روز شهادت حضرت جواد بود امروز

من و مهدیار جون هم خونه تنها موندیم الان ساعت ده و نیم شبه و مهدیار خوابیده و منم کلـی دلم برای بابا میثم تنگ شده

مامان شعله زنگ زد و گفت بیاد پیشمون که قبول نکردم اذیتش کنیم گفتم تنها می مونیم

مامان ثریا هم اومد دنبالمون که باز تشکر کردم و نرفتم

آخه دلم یه ذره تنهایی می خواستGnome

امروز مامان ثریا اینا رفتن دنبال خریدای عمه سارا و عمه جون(عمه ی بابا میثم) اومدن پیشمون و از حضورشون خیلی لذت بردیم من عااااااااااااااشق این عمه ی مهربون و با احساسم

بعدم عمه سارا و مامان ثریا اومدن پیشمون

بعد از ظهر جلسه ی اولیا و مربیان مهدکودک مهدیار بود

خدا می دونه که چقدر خوشحال بودم و هی با خنده به همه می گفتم من اولیا شدم(منظورم ولی بود) باورم نمی شه که کجا دارم می رم خیلی حس شیرینیه

چند روزه که به بابا میثم می گم جلسه اولیا و مربیانه، حالا ما اولیاایم یا مربیان؟ اولیای خدا که نیستیم حتماً مربیانیم212919_4chsmu1.gif

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

کلی دوست می داریم این جلسات رو

به قول مامان ثریا کلی جو گیر شدم

ساعت سه و نیم رفتم و پنج و نیم برگشتم مامان ثریا اینا نگران شده بودن420219_impatient.gif

منم با غرور: جلسه مون طولانی شده بود ( شین رو غلیظ تلفظ بفرمایید متشکرم و باز خخخخخخخخخخخخ)

اینجانب کلی هم در جلسه جو گیر بودم و انگار که مهمان ویژه ی جلسه ی هیات دولتم375619_soapbox.gif

خلاصه اینکه کلی خوشحالیم و به طور عجیبی مسرور از ادای کلمه ی اولیا

خدااااااااااااااااااااااااا مرسی که نمردیم و اولیا هم شدیم عاااااشقتم

می رویم سراغ مشروح اخبار جلسه

 راجع به کلاس ها و فعالیت های مهد بود و آشنایی با مربیا، مربی زبان و ژیمناستیک و شطرنج و ...........

پی نوشت: از خاله سارا خواستم که با گل پسر راجع به سلام دادن و احترام صحبت کنه که دیدم همه ی مامانا با من هم نوا شدن که بچه ها وقتی کسی خونمون میاد سلام نمی دن و خاله هم با کمال تعجب گفت که مهدیار وقتی میاد تو کلاس از همه بلندتر سلام می ده و برای راه حل هم گفت به بچه ها بگین خاله سارا تو خونه دوربین داره و کارای شما رو می بینه اولش به مهدیار گفتم ولی بعد اصلاً هم از این پیشنهاد خوشم نیومد دوست ندارم به پسرم دروغ بگم الان هم که باور کنه سال دیگه که بفهمه بهش دروغ گفتم دیگه هیچ حرفم رو باور نمی کنه !!!!!!!!! اشتباه می گم؟؟ اصلاً نخواستیم سلام بده (به قول معروف میام ابروش رو درست کنم می زنم چشمش رو هم کور می کنم (البته دور از جون بچه م))

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

بابا جون یسری
26 مهر 91 16:26
سلام بر شما اولیای خوب خدا بر خودم واجب می دانم از عنایتی که به بنده و وبلاگی که متعلق به دخترم است دارید ، تشکر و قدر دانی نمایم . ضمن آنکه وبلاگ شما نیز قابل ستایش است ، چرا که با ته مایه ای از طنز ، واقعیت را خوب به تصویر می کشید و در واقع بر دل مخاطب می نشیند و از آن مهمتر مطالب گوناگون باعث جذابیت دوچندان آن شده است . برای شما و همسر محترمتان آرزوی موفقیت دارم . روی گل مهدیار عزیز را ببوسید . یا علی - التماس دعا
علامه کوچولو
26 مهر 91 19:39
نه مادر بذار ابروهاش همو مدلی بمونه نمیخاد درستش کنی
بهترین راه اینه که به هر بهانه ای سلام را بلند ادا کنید مثلا وقتی خوابیده بیدار میشه.....رفتین یا رفته جایی و چند دقیقه ای ندیدینش و اصلا واضح بگین وقتی دو نفر همدیگرو میبینن اونی زرنگتره که اول سلام کنه و....


مرسی از راهنماییتون چشم اجرا می کنیم ایشالا
در انتظار...
27 مهر 91 21:32
عزیزم.ببخش دیشب خیلی خسته بودم..ماجراها راهم خوندی...
اتفاقا من یکی از اولیام اخر جلسه وقتی گفتم ببخشید وقتتون را گرفتم.همین حرف تورا زد.گفت وای خانوم نه من خیلی خوشحال شدم.نمی دونید وقتی فهمیدم جلسه دارید کلی ذوق کردم.همیشه فکر می کردم وای یعنی می شه منم یه روز برم جلسه.اخه خانوم مامانم هیچ وقت نمی گفت تو جلسه چی گفتند.ممنونم این حس را بهم دادید...اینقدر همه بهش خندید.ولی من خیلی خوشم امد از این صداقتش.... حالا مامان زری ولی گرامی حالش چطوره؟

عاااشقتم
در انتظار...
27 مهر 91 21:36
کامنتم امد؟


بله
نایسل
28 مهر 91 3:12
میسی عشق من
در انتظار...
28 مهر 91 11:02
سلام ممنون از نظر لطفت...از مهربونیته که خوشحال می شی.ولی زری اخه این جوری؟نه حرفی.دو دقیقه.. درسته خوب حرف می زنه ولی انگار یه دوست عادی دارم می شم...و من دوست ندارم.نمی دونم.یه سوالی ازت می پرسم راستش را بگو....خصوصی
علامه كوچولو
30 مهر 91 10:50
پس چند روزه كجايي؟


می رسم خدمتتون
مامانی درسا
30 مهر 91 12:06
سلام به اولیای خودمون وای وای چه زود اولیا شدی خانمی ..... خیلی قشنگه حسشو میگم ..... راستی اون دوربینه هم تصمیم درستی گرفتی کار خوبی نیست ..... بچه ها باید خودشون بد و خوب رو درک کنن ..... با دروغ و دوربین که نمیشه ..... الهی بگردم پسرم جلسه دار هم شد ..... بوسش کن مامانش
هدا مامان رها
1 آبان 91 16:46
سلام عزیزم.وباگ قشنگی دارین.پسر نازی هم دارین.خدا براتون حفظش کنه.دختر من 7 ماهشه یعنی میشه منم یه روز برم جلسه اولیا و مربیان؟؟؟؟؟؟


ایشالا مامانی