بازم تولد
پنج شنبه هم دوباره تولد بازی داشتیممممممممم
و بازم با کلیییییییی کادو که من عاشقشـــــــــــــــــــــــم
با حضور مامان بزرگ و بابابزرگهای و عمه جون و خاله جون مهدیارم و همسران عزیزشون، مامان شهلای عزیز تر از جونم، دایی جواد مهدیار (داداشی گل خودم) و دایی جون و زندایی مهربون بابا میثم
که همگی هم با آگاهی از علاقه ی مفرط اینجانب به کادو یه عالمه کادو برام آورده بودن و شرمنده م کردن
پسرم هم به خودم رفته و از چند روز قبل می گفت مامانی هر کسی هم که توی تولد هست باید کادو بگیره می گفتم نه مامان جان فقط کسی که تولدشه از بقیه کادو می گیره
می رفت و میومد دوباره می گفت مامان حالا شما به همه بگو، شاید برای منم کادو گرفتن
و دوباره چند ساعت بعد: مامان بسه دیگه، شما تولد داشتی دیگه تولد منه (بچه م دلش کادو می خواست، هی برای خودش قانون وضع می کرد)
البته ناگفته نماند که همه زحمت کشیده بودن برای آقا مهدیار هم کادو گرفته بودن، یعنی هر کادویی رو که با ذوق بالا می گرفتم و می گفتم این مال کیه و این مال کیه، مال مهدیار بود
و امسال به علت کهولت سن اصلاً دوست نداشتم که شمع سنم رو فوت کنم و بابا میثم هم لطف کرد و با حروف انگلیسی این عدم علاقه رو پنهون کرد (وقتی پشت تلفن ازم پرسید شمع چند سالگی بگیرم و من گفتم 26، و بابا میثم گفت نهههههه شمع 27 رو باید فوت کنی، منم ازش خواهش کردم دیگه تکرارش نکنه)
ماماننننننننننن من نمی خوام شمع فوت کنم
اینم گل تولدم که بابا میثم مثل همیشه شرمنده م کرد
میز شام که خودم زحمتش رو کشیدم