مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

روز های زندگی من

روزمرگی کسالت آور

1391/11/30 20:25
نویسنده : زری مامان
798 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزا می شه که با همه ی آرامش از هر چی اطرافته بیزاری و دلت یه تغییر درست و حسابی می خواد

اصلاً هم نمی دونی چی

حتی شده یه خوردنی هیجان انگیز که اونم نمی دونی چی

هی میری و جلوی یخچال مانور می دی و پشت پنجره نفس می کشی

و در آخر هم به این نتیجه می رسی که کاش برگردم به بچگی و از اول شروع کنم شاید به اینجا نرسم

کلاً سرخورده فقط دنبال بهانه شیطان

خدا به داد اون بنده خدایی برسه که دم دستت باشه و به عذاب غرغرهات گرفتار بشه

و ما شدید منتظر این بنده خداییم و تمام تلاشمان را می کنیم که فرد مورد نظر ما جگر گوشه مان نباشد نیشخند

انشاا....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

هیراد و عمه لیلاش
30 بهمن 91 23:33
سلام ، هیراد جون توی مسابقه شرکت کرده ، لطفا به وبلاگش بیائید و کمکش کنیدآرزومند آرزوهای شما
زهرا(✿◠‿◠)
1 اسفند 91 9:52
وای!
منم یه وختایی اینجوری میشم!!!!!
هـــــــــِـــــــــــــیـــع! دنیــــــــــــا!!!!


مرسی همدردییییییییییییی
الی مامان
1 اسفند 91 12:56
ب نظرم بابای جگر گوشه گزینه ی خوبی باشه
آخه همیشه ب بزرگی خودش می بخشه ...


مرسی دوستم
رو پیشنهادت فکر می کنم
خخخخخخخ
آسمان
1 اسفند 91 18:31
امان از این روزمرگیهای نفس گیر که دست از سر آدمیزاد برنمیداره...
و آن فرد مورد نظر کسی نیست جز ....


بگو بگو و راحتم کن D:
علامه كوچولو
2 اسفند 91 10:49
سلاااااااااااااام
اگه ميخاي بگي اون فرد مورد نظر منم راحت باش ادرس بده ميام
راستي به فكر يه وب جديد نيستي اگه قرار شد باشه مارو بيخبر نذاري ميدوني كه اونم برامون عزيزه
من اند رازداريم هههههههههههههههه


نه عزیزم طبق سفارش دوستان شاد شدیم و فراموش کردیم تو خونه موندن کسلم کرده بود
حتماً خبر می دم
در انتظار...
2 اسفند 91 22:14
سلام مامان زری..خوبی؟
خوش می گذره من نیستم؟ الهی خوش بگذره...


دلم برات تنگ شده هزاررررررررررر تا
در انتظار...
2 اسفند 91 22:15
من هیچوقت دلم نمی خواد برگردممم.دلم می خواد حالا به بعدم خوب باشه...با این که بچه گی خوبی داشتم.ولی کلا دلم نمی خواد بچه این زمان باشم..اونا دلخوشی ندارند..فقطططططططط امکانات دارند...


برای شوخی گفتم ولی واقعاً منم دلم نمی خواد برگردم به بچگی
در انتظار...
2 اسفند 91 22:17
وای از خوندن جمله اخر غش کردم...عاشقتممممممممممم...خدا کنه...تازه خداکنه بابای جگر گوشه هم نباشه...که از دل در اوردنش بسی پروژه عظیمی میباشد..هزاران بار پشیمان می شوی


یادم نمیاد سر کی غر غر کردم ولی دیگه شادممممممم
D:
مامان مرضیه
2 اسفند 91 23:12
زری جونم ناراحت باش خودتو بزن به بیخیالی شماکه خوب بی خیال بودی چی شده یه کم مثبت باش این روزها خیلی برات سخته عزیزم صبور باش مهدیار یا میثم جونت هم گزینه خوبی نیستند همه غرغر ها و بده به بادکه ببره و جلوی چشمت نباشه گلم
دوستدون دارم


چشم
با داشتن دوستای نازنینی مثل شماها مگه می شه خوب نبود منم دوستتون دارم هزارتا
مرجان مامان آران
3 اسفند 91 12:10
عزیزم گذاشتم خصوصی
در انتظار....
3 اسفند 91 15:21
سلام..ممنون از وقتی که میذاری..اره عزیزم.عوارض هموناست... پدرم دره درمیاد...یه وقتایی دلم می خواد علاوه بر قلبم صورتم را هم بکنم بندازم اونجا.. خیلییییییییییییی بده..خدا به داد مردم برسه...واییییییییییییییییی
مامان احسان
6 اسفند 91 8:44
سلام زری جون چطوری گلم خوبی خوشی بهتری ایشالله
بهاره مامان ونداد
6 اسفند 91 15:46
وای من ارزو میکنم هیچ کی اون لحظه پیشت نباشه معتومه که ترسناک میشی راستی ما اپیممممممم


آره چه جورممممممممممم
نه بابا همه ش شوخیه
چشم خدمت می رسیم
پگاه مامان آرتین
7 اسفند 91 10:18
عزیزم ایشالا هیچوقت احساس بد به سراغت نیاد.توچنین مواقعی تغییروضعیت بده.بیرون برو.مهمونی و...البته بعضی وقتاهم اینجوری می شه.مادوستون داریم درهر حال ووضعیتی.
پسرگلتم ببوس وعکسای جدیدبرامون بذار


دوست گل خودمی
زهرا(✿◠‿◠)
7 اسفند 91 10:27
خصوصی داری عزیزم
شقایق مامان آرشا
7 اسفند 91 19:34
سلام قشنگم .خوشحال میشم تبادل لینک کنیم.موافقتتون را برام نظر بذارید


خدمت می رسم
مریم مامان سلما
8 اسفند 91 23:06
عزیزم این روزا یه وقتایی پیش میادکه از همه بیزار میشی ولی دوباره به حالت عادی بر میگردی ناراحت میشی از رفتارت به امید روزای خوب زری جون


مرسی دوست خوبم
شقایق مامان آرشا
12 اسفند 91 10:19
واقعا برا همه پیش می آید اما خودا کنه به ندرت پیش بیاد شاد باشی عزیزم
زهرا(✿◠‿◠)
12 اسفند 91 13:55
زهرا جون خوب نشدی؟؟؟؟؟؟
پ . چرا نمیااااااای؟
منتظر پست جدیدت هستم!
میگما...
نکنه توو خونه تکونی گم شدی؟؟؟


آره چه جورمممممممممم
مریم مامان سلما
13 اسفند 91 13:19
زری جون کجایی بابا دلمون برات تنگیده بیا دیگه قرار نبود حضورت اینقدر کم رنگ بشه


هستیم در خدمتتون
ما هم دلتنگیم و بی حوصله ی نوشتن
مامان احسان
15 اسفند 91 9:35
سلام زری جان چطوری چه خبر؟


خووووووووووووب به لطف خدا