مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

روز های زندگی من

وااااای چی کار کنم

1392/2/20 10:59
نویسنده : زری مامان
720 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونم از کجا و چه جوری بنویسم

فقط دارم می نویسم به عشق دوستای نازنینی که لطف کردن و مرتب حال و روزمون رو پرسیدن

دوستای گلم شکر خدا رفتم سونوگرافی و همه چی نی نی خوب بود

و...............

نی نی یه پسر نازنین بود مثل داداشش

دیگه اینکه دو روزی به اتفاق بابا میثم رفتیم شمال و گل پسر یا به قول زهرا جونم فندق بزرگه پیش مامان بزرگای نازنینش بود

چهارشنبه شب رسیدیم خونه ی مامان شعله حال پسرم حسابی خوب بود

ولی از دیروز متوجه دونه های ریز روی صورت و تنش شدم

و دیشب که رفتیم دکتر، گفت احتمالاً آبله مرغونه

وااااااااااای بچه م کلی دون دون شده

و از اون بدتر اینکه من آبله مرغون نگرفتممممممممممم

و دکتر خیلی نگران شد و گفت که باید سریع برم پیش دکترم

من نگرانم یه عالمه

هم نگران مریضی پسر نازنینم و هم نگران نی نی کوچولوی تو راهیم ناراحت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان مرضیه
21 اردیبهشت 92 13:45
سلام زری جونم وایی مبارک اولا ابله مرغون گل پسرمون
دوما گل پسری توی راهمون
بعدشم همیشه به سفر شما هم که از ما بدترین ااااا همش میرین شمال
اما بگما -------------------
راستی فکر کنم که دوسه هفته باید از مهدیار دور باشی میخوای چکار کنی سخته
درهر صورت برای هر چهار تایی تون آرزوی بهترنها و دارم



نمی دونم چی کار کنم
ایشالا که زودتر بگذره
مرسی دوست نازنینم
هدا مامان رها
21 اردیبهشت 92 15:00
سلام عزیزم
خوشحالم که همه چی رو به راهه.
نگران مهدیار جون هم نباش ایشالا هر چه زودتر خوب میشه.
از طرف من نی نی کوچولو رو قلقلک بده...


هدا جونم مرسی
ولی من دارم دق می کنم 15 روز نباید ببینمش
ღ باران ღ
21 اردیبهشت 92 22:03
سلام ان شالله همیشه سالم باشی عزیزم..چند روز پیش خواستم بهت زنگ بزنم گفتم مزاحمت نشوم..ولی خیلی به یادت بودم


مزاحم چیه
خوشحال می شم که صدای زیبات رو بشنوم
ღ باران ღ
21 اردیبهشت 92 22:04
ولی هیچ کس برای من مهدیارم نمی شه..مطمئنم...
ღ باران ღ
21 اردیبهشت 92 22:05
عزیزمممممممممممم.دون دونم...وای زری جونم اون دون دون را یادته..من اینقدر دوستش داشتم..حتی کار بدهاش را..اخیییییییییی....السون و لسون اذیتش میکردند. مهدیار خودم...خوشگلم...
ღ باران ღ
21 اردیبهشت 92 22:08
وای زری منم نگرفتم...هی همه بهم میگند...ان شالله چیزیت نمیشه...مهدیارم هم زود خوب میشه...نگران نباشی ها...حالت بد میشه ها...
علامه كوچولو
22 اردیبهشت 92 9:38
سلااااااااااااااااام
انشاءالله به سلامتي مهيار كوچولوت هم به دنيا بياد شايدم مهزيارشايدم شهريار
خواستم يه كم بخندي بخند زري جوووووون
منم دلم گرفت وقتي پستت رو خوندم و متوجه مريضي مهديار جون شدم..اما اينم جزئي از روند تكاملي جسميه...غصه نخور انشاء الله زودي خوب شه و اين دوره فراغ تموم شه


شایدم بختیار
مگه نه؟
ایشالا زودی بگذره
زهرا(✿◠‿◠)
22 اردیبهشت 92 11:48
وای زرییییییی....
پس فندقی وا کردی!!!!!!
فندق کوچیکه و فندق بزرگه!!!!!
قوربونشون برم من....




آره تازه یکی از فندقام هم دون دونه (:
زهرا(✿◠‿◠)
22 اردیبهشت 92 11:49
زری جون نگران حال مهدیارم شدم....... الان بهتره؟؟؟؟ خیلی مواظب خودتون باشین!!!!
مامان احسان
23 اردیبهشت 92 13:31
سلام زری جون نگران نباش خانومی خوب میشه ایشالله زودتر .گل پسر دوم هم مبارکه امیدوارم ناز دونه مثل مهدیار جون باشه بیشتر مراقب خودت باش و سر خودت رو با یه کاری گرم کن تا دلتنگی گل پسر کمتر اذیتت کنه دوستت دارم گلم


مرسی عزیزم چشممممممممممم

مامان مهنا
23 اردیبهشت 92 18:22
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
حامله ایی؟؟؟
قربونت برم
مبارکت باشه


مرسی دوستم
آسمان
24 اردیبهشت 92 12:34
واااای من اینهمه نظر گذاشتم پس کو؟؟؟

مبارک باشه زری عزیزمممم
ایشالا بسلامتی
پس باید به فکر اسم واسه داداشی مهدیار باشین


کجا نظر گذاشتی؟
حتماً ثبت نشده ):
مرسی عزیزم
مامان سویل
31 اردیبهشت 92 2:13
مبارکه عزیزم