مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

من زنده اممممممم

1392/3/8 18:08
نویسنده : زری مامان
1,465 بازدید
اشتراک گذاری

واااااااااییی باورم نمی شه

من زنده موندم

دو روز اول این مریضی کذایی، کلاً از زندگی قطع امید کرده بودم

سه شب نخوابیدم و اینقدر ناله زدم که مهدیار می گفت مامانی اینقدر نگو درد دارم مریضم، خوب می شی دیگه منم مریض بودم

و مدام از تجربیات ناتمامش منو بهره مند می کرد

الان که می نویسم باورم نمی شه زنده باشم و یه بار دیگه دستم صفحه ی کیبورد رو لمس کنه و پا به فضای مجازی گذاشته باشم ( یعنی بزرگنمایی و گنده گویی در چه حددددددددنیشخند)

ولی بی شوخی مریضی مزخرفیه

تا روی سرم هم دونه زده، همه ش هم باید مراقب باشم کنده نشه

فکر کن در ماه ششم بارداری، خواه ناخواه خودم خوشگل شده بودمخجالت حالا یه دیزاین جدید به کل وجودم اضافه شده

یعنی چی شدم که مادر عزیزتر از جانم هم ماه پاره خانوم صدام می کنه (برگرفته از اون جمله ی ماه پاره خانوم خیلی خوشگل بود .... )

چی بگم والاااااا کلی غرغر انباشته شده بود تو این دل بی چاره که به لطف این پست خالی شد و کلی عقده گشایی کردم شکر خدا

مهدیار هم که حسابی این چند روز کسل شده بود مجدداً کوچ کرد و اینبار به مسیر دورتر

مامان ثریا و بابا ناصر قرار بود برن شمال که ساعت هشت و نیم صبح دوشنبه از توی جاده فیروزکوه زنگ زدن و گفتن برمی گردن تا مهدیار رو هم ببرن و از افسردگی نجاتش بدن

تا یه مسیری برگشتن و بابا میثم هم مهدیار رو تا یه مسیری برد و تحویلشون داد

یعنی می خواستیم بچه مون مستقل بشه! تو روح این استقلال که کلاً این بچه روی هر چی استقلال و عدم وابستگیه سفید کرده

دیشب که برگشت بهش می گم مامانی بازم با مامان ثریا می ری شمال می گه نه ایندفعه می خوام شما رو جا بذارم و دوتایی با بابام بریم تعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

عاطفه
8 خرداد 92 19:03
سلام. نمی دونم باور میکنید یا نه ! ولی من واقعااااااان عاشق این پسرک شیرین زبون خونه ی شمام .
ایشالا خیلی خیلی موفق باشه و همیشه سلامت و شاد باشید.


نظر لطفته عاطفه ی مهربون
ممنونم ما هم خدا می دونه همین حس رو به شما داریم دوست خوبم
زهرا(✿◠‿◠)
8 خرداد 92 21:34
الــهـــــــــــــــــــــــی....
آخه تو چرا اینقد مظلومی زهرااااااااااااا
جانم.....غصه نخور....بیا بغل خودم
ولی عجب این مهدیار مستقل از تو ه!!!!
کلا با محمد صادق این لبه و اون لبه ی بومن!!!



می بینی چقدر مظلوم می شم یه وقتا
به خصوص حالا که دون دونم شدم (:
زهرا(✿◠‿◠)
8 خرداد 92 21:35
میگماااااااا....نی نیت چی بود؟؟
گل پسر بود نه؟؟؟؟(آیکن یه دوست آلزایمری!!!)


آره دوست جونم
زهرا(✿◠‿◠)
8 خرداد 92 21:36
خدارو شکر بهتری....
نگرانت بودم دوستم!


مرسی مهربونم
خیلیییی بهترم شکر خدا
مرجان مامان آران
8 خرداد 92 22:56
وايييييييييي الهي بگردم عزيزممممممممم
خدارو شكر خوب شدي عزيز دلمممممممممم


مرسی دوست جونم
همسر مهربانت
9 خرداد 92 9:36
عزییییییییییییییییییزم
آسمان
9 خرداد 92 15:27
خدا رو شکر که بهتری
جای جوشات که نمونده؟


هنوز که جوش ها پا برجاست
ایشالا که جاش نمونه
ღبارانღ
12 خرداد 92 19:50
سلام... از دست این اقای دکتر..
ღبارانღ
12 خرداد 92 19:59
وای بمیرممممممممممم.حالا افسردگی زیبایی نگیری؟؟برای من همیشه خوشگلی..


فکر کنم دیگه افسرده شدم
فدات بشم ولی باید ببینی منو
ღبارانღ
12 خرداد 92 20:00
الهی بمیرم...تو شانست را کلا در مورد وابستگی امتحان نکن...استخر و شهر بازی را یادت نرفته که...
بیا بغل خودممممممممممممم..


چی بگم دوست جونم
مامان مرضیه
13 خرداد 92 23:32
به به سلام به روی ماهت زری جونم بهتری الحمدالله نی نی مون چطوره بهش که آسیبی نرسیده خدارا شکر
دوستدونداریم و برای سلامتیون دعا می کنیم


مرسی عزیزم
مامان احسان
19 خرداد 92 9:47
سلام خدارو شکر که الان بهتری دوستت دارم غزیزم


لطف داری دوست خوبم
مامان حانیه
7 تیر 92 12:06
زهرا جون بهتری ؟؟؟؟؟؟نی نی چه طوره؟؟؟؟؟؟


شکررررررررررررررررر
مامان پارسا و پوریا
8 تیر 92 0:41
قربون استقلالش برم که روی استقلال وروجکـــــــــــــــای منو کم کرده!!!!! فکـــــــــــــــــــــــــــ کــــــــــــــن