بیب بیب هورااااااا
امان از این باب اسفنجی و این بیب بیب هوراش
که اول مهدیار رو مبتلا کرد و حالا دیگه هممون رو
به طوری که هر جا هر کسی کاری می کنه یا بلایی سرش میاد بلند با دستهای مشت کرده می گیم بیب بیب هورااااااا.
اصن به قول بابا میثم هممون خبیث شدیم.
یکی از آبرومندانه ترینش هم اینه که هفته ی پیش مهمونی افطاری مامان ثریا بود وقتی مهمونا رفتن و هممون تو آشپزخونه مشغول جمع و جور بودیم یه نفر اعلام کرد که فلان بچه کیفش رو با اسباب بازیاش جا گذاشته یک دفعه همه از جمله بابا میثم و مامان ثریا و مهدیار و عمه سارا و عمو حمید به طور خودجوش یک صدا گفتن بیب بیب هوراااااااااااا
یا دیروز که بابا میثم کمرش اسپاسم شده بود و استعلاجی گرفته بود و خونه موند و مهدیار که بیدار شد و فهمید بابایی از کمر درد نمی تونه بلند بشه و خونه مونده نوای بیب بیب هورااااا سر داد.
و من کلی متاسف شدم برای خودم با این بچه تربیت کردنم.
حالا اینا همه خوباشه که نوشتم یه وضی شده که هر بلایی سر دوست و آشنا میاد این بیب بیب هوراااا با اعصاب روان من بازی می کنه.
از دیگر افاضات آقا پسر اینکه چند روزیه تهدیدم می کنه که اگر لب تاپت رو روشن کنی می گم بابا با خودش ببره ادراه یا اینکه می شکونمش راحت می شم.
قکــــــــــــــــ کن!!!!!!!!!! یعنی دیگه دارم ایمان میارم که آخرالزمون شده بُ خدا