مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

روز های زندگی من

تنهایی

1392/7/23 19:04
نویسنده : زری مامان
591 بازدید
اشتراک گذاری

ده روز از تولد محمد صدرا گذشت و مامان و مامان شهلای نازنینم هم امروز رفتن خونه شون و ما تنها شدیم.

با اینکه اولین تجربه ام نیست ولی هم استرس دارم و هم کلی گریه گریه

این حس بدیه که فک کنم همه ی مامانا بعد از اولین تنهاییشون با نی نی جدید تجربه می کنن.

حس می کنم از پس هیچ کاری بر نمیام .

من مامانمــــــــــــــــو می خوام ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

عاطفه
23 مهر 92 20:43
عزیز دلمخیلی درکت میکنم. تو میتونی .. تحمل کن.
مهتاب
24 مهر 92 20:01
اخه عزیزم خدا قوت عیدتون مبارک
مامان حانیه
24 مهر 92 20:20
زهراجونم ناراحت نباش البته من زیاد نمی تونم درکت کنم چون پیش مامانم زندگی می کنم ولی خودت رو زیاد ناراحت نکن این روزاهم می گذرهراستی چرا عکس محمد صدراجون رو نذاشتی ما سخت مشتاقیمعیدتونم مبارک


به خدا اینقدر مشغولم که نرسیدم یه عکس خوشگل ازش بگیرم
دعا کن زودی رو به راه بشم فاطمه جونم
نیر
25 مهر 92 19:04
آی زری نازنینم...مبارکه چشمتون روشن عزیزم....شما که دیگه حرفه ای هستین...امیدوارم این حس زود زود بذاره بره...از روی محمد صدرای نازتون میبوسم...توروخدا برای من و امثال منم که عطش مادرشدنو داریم دعا کنین...


قابل باشم کلی دعات کردم مهربونم
مرجان مامان آران و باران
26 مهر 92 14:35
سلام عزیز دلممممممممم
چشمتون روشن به سلامتیییی ایشالاااااااااااااا
وای دقیقا میدونم چی میگییییییییی
همین اتفاق در انتظار منم هستتتتتتت
کاشکی عکسشو بزاری دلمون آب شدددددددد


مرسی عزیزم
ایشالا زودی نی نی تو هم بیاد بغلت بدون هیچ مشکلی
چشم عکسش رو هم می ذارم
زهرا(✿◠‿◠)
27 مهر 92 6:45
سلام زهرای نازنینم...
خوبی؟
مبارکت باشه عزیزم...
اگه بدونی تا حالا چن بار اومدم واست نظر گذاشتم ولی هیش کدوم ثبت نشد واست!
خیلی از تولد محمد صدرای عزیزم خوشحالم
عکسش و زودتر بذار

**************************
وای دقیقا می دونم چه حسی داری....
تازه به نظر من بچه ی دوم یه کمی هم باید سخت تر باشه!!!!

مامان منم بعد از 10 روز مجبور بود بره...
منم اون روز خیییییییییییلی گریه کردم....
ولی واقعا زود خودم و جم و جور کردم...
خدا قدرت و توانش و میده!
تو هم ماشاللا نمونه ای
از پسش بر میای......من می دونم....
زودتر جم و جور شو.....یه عکس بذار ...دلمون آب شد!


به خدا شرمنده، چشم عکسش رو می ذارم
رو گوشیم عکسش رو دارم که با کامپیوترم share نمی شه به زودی چشممممممم
maman marzieh
27 مهر 92 7:44
Salam zari jon mobarke tavakol kon hal mishe mïdounam hese badiye ama gözaras


چشممممم
مامانی تنها
27 مهر 92 9:48
سلام
قدم نو رسیده مبارک
قوی باش مامان خانمی تجربه اولت نیست که پس من چی منی که گاهی وقتا به این روزا فکر می کنم که دستم به مامانم نمی رسه چی باز مامان شما هروقت بخواد می تونه بیاد پیشت اما مال من چی


عزیز دلم م م م
ایشالا که خدا همیشه تو همه شرایط کنارت باشه
مامان احسان
27 مهر 92 11:12
سلام گلم درکت میکنم عزیزم ببوس گل پسرهای نازتو و بیشتر مراقب خودت باش .از همسری هم کمک بگیر


چشم مرسی عزیزم
آسمان
27 مهر 92 12:42
سلام عزیزم
خدا قوت مامان پسران
خدا کمکت کنه...واقعا روزهای اول که آدم دست تنها میشه خیلی سخته
ولی زودتر میتونی مدیریت کنی وقتهاتو
موفق باشی در امر خطیر بچه داری


ممنون دوست خوبم