دلخوشی ها کم نیست
مشغله ی این روزا کمتر زمانی برام می ذاره تا بیام و بنویسم یا به دوستای دیگم سر بزنم.
این روزا برنامه م خلاصه شده تو رسیدگی به محمدصدرا و عذاب وجدان برای وقت کمی که برای مهدیار می ذارم.
مهدیار صبح ها با بابامیثم می ره مهدکودک و ظهر هم با سرویس برمی گرده.
بابا میثم تو خونه حسابی هوای آقا مهدیار رو داره و به خصوص موقع خواب که مهدیار عادت داشت همیشه من کنار تختش بشینم تا خوابش ببره و این روزا بابایی جای من رو پر کرده و پسر عاقل و بزرگوارم هم کاملاً درک می کنه که مامانی دیگه نمی تونه مثل قبل بهش رسیدگی کنه و با این موضوع کنار اومده و این باعث عذاب وجدان مضاعف من شده .
حالا هم که مامان ثریای نازنین که مهدیار رو پنج شنبه همراه خودشون بردن شمال و قراره امشب برگردن.
می خواستم برنامه ش رو کنسل کنم و نذارم بره ولی هر جور فکر کردم دیدم خودخواهیه، چون خودش هم شدیداً تمایل داشت که بره و من فقط به خاطر خودم و عذاب وجدانم می خواستم نگهش دارم.
وقتی بهش گفتیم دارن میان دنبالت، زودی حاضر شد و نیم ساعت روی پله ی دم در نشست تا مامان ثریا اینا رسیدن.
این روزا همه ش دلش می خواد از خونه دور باشه، از صدای گریه های نی نی حسابی کلافه می شه و گوشاش رو می گیره.
چند شب پیش اینقدر کلافه شده بود که می گفت بذار بیام این نی نی رو بزنم صداش خیلی اذیتم می کنه نمی ذاره بخوابم.
یکی از حساسیتهاش اینه که کسی بهش بگه داداشت زشته، مهدیار آقا و بزرگوار همچین عصبی می شه که با مشت و لگد می افته به جون کسی که این حرف رو زده. چند شب پیش تو یه جشن نامزدی به روایت مامان ثریا اینقدر محمد حسین رو زده بود که برای هممون عجیب بود.
عااااااشق داداششه و فقط داره قربون صدقه ش می ره و می گه داداش دردت به جونم، داداش تو عشق منی و کلییییییی داداشیش رو تحویل می گیره ولی امان از زمانی که از دستش شاکی بشه یا یه کوچولو بهش حسودی کنه می گه می خوام بزنمش، می خوام خفه ش کنم، یا گاهی هم زیر لب با خودش می گه نی نی بمیر، و وقتی ازش می پرسم چی می گی، می گه با خودم بودم.
===========================================
مهدیار نازنین مامان این روزای پر مشغله و سخت برای هممون می گذره و ایشالا به زودی فقط و فقط از بودنتون کنار همدیگه لذت خواهم برد. مامانی رو به خاطر همه ی کم کاریهاش ببخش عزیزکم.