مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

مردانه ی مردانه

1392/10/4 9:49
نویسنده : زری مامان
516 بازدید
اشتراک گذاری

غروب سرد زمستانی و خانه ی خالی از مردان بزرگ

مادری که با تمام وابستگی هایش به مرد محبوبش، تنهایی را به جان خریده و آرامش را از گوشه گوشه ی خانه به جان می کشد.

غروب سرد ولی خالی از دلگیری که با آواهای آرام بخشی نظیر صدای شعله ی بخاری که عمیقاً  اصرار بر یادآوری سرمای هوا دارد و صدای کیبورد و موس لب تاپ مادری در حال وبگردی و صدای بی نظیر ملچ ملچ دست در دهان پسرک لمیده در کریر پیوند خورده.

غروب سرد ولی پر از غرور برای مادری که دو عزیز بزرگ خانه اش را به تفریح و شادی با بوسه ای روانه ی استخر کرده و چشم بر تمام نگرانی هایش بابت سرما و مریضی بعدش بسته تا روزی مردانه ی مردانه رقم بخورد.

********************************************************************************

این روزها خانه ی گرم از محبت ما به لطف تولد جوجه ی کوچکمان کم از این قرارمدارهای مردانه ندیده.

شبی قرار سرزمین عجایب و شبی سینما و فیلم کودکانه و شبی هم مثل دیشب با شیطنتی کودکانه.

دیشب در راه برگشت از مراسم اربعین خونه ی مامان شعله به بهانه ی مادری که نمی تواند غذای حاوی گوشت گوساله بخورد روبروی رستورانی متوقف شدیم و پدر و پسر راهی خرید غذا برای مامان خونه.

و بعد از چند دقیقه پدر اعلام کرد که گل پسرش راضی به خوردن غذا در خونه نیست و بعد از مخالفت من به خاطر حضور نی نی کوچیکه چشمان باز از تعجب من رو پشت سر گذاشتن و شام رو توی رستوران صرف کردن و من و نی نی رو کنار بخاری خفه کننده ی ماشین جا گذاشتن و بعد از حدود بیست دقیقه برگشتن.

و پسرک شیطون بعد از دیدن ناراحتی مامان گفت با بابام قرار گذاشتم که دفعه بعد نیاریمت که تنها تو ماشین نمونی.... و دیگه قیافه ی من و چهره ی سرخ از شرم بابایی دیدنی بود.

البته قابل ذکره که نه میثم جان ما بی معرفته و نه گل پسرمون بی ادب اینها همه با رضایت کامل من بود تا دوباره قرار مردونه ای براشون رقم بخوره و پسرک عاشق پدر لذت ببره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

عمه سارا
3 دی 92 22:45
حالا که چی؟ انتظار داشتی به خاطر اشتباه دیشبشون امشب شمارو با خودشون ببرن استخر؟نمیشه گلم نمیشه. بعدشم خب برادرزاده م دلش می خواسته تو رستوران شام بخوره. یاد اون مرغ سوخاری ها بیفت شاید...
زری مامان
پاسخ
حالا که فک می کنم می بینم حق با شماست سارا جونم و من دیگه هیچ حقی ندارم، قول می دم ایندفعه بخاری ماشین رو هم روشن نکنم
هدا مامان رها
4 دی 92 8:17
سلام عزيزم خوبي؟خيلي دلم براتون تنگ شده بود.خدارو شكر كه گل ژسر نازت هم به سلامتي به دنيا اومد.ماشالله مردي شده و من متاسفانه نتونستن زودتر از اينا ببينمش.از طرف من محكم محكم ماچش كن. خوشبختانه مشكلات من هم به لطف خدا حل شد.و رها هم الان سالم و سرحال و خندانه.
زری مامان
پاسخ
عزیز دلمییییییییی هدی جونم خدا رو شکر ایشالا که همیشه هم خودت و هم رهای گلت خوب باشین مرسی که جوابم رو دادی
مادر امیرین
4 دی 92 9:25
چقدر زیبا بیان کردی دوستم... خوش به حالشون..میگم حالا ما با کی قرار زنونه بزاریم؟!
زری مامان
پاسخ
ممنون، عزیزم دیر نشده که من بهت قول می دم تا چند سال آینده منم قرار زنونه داشته باشم
مهتاب
5 دی 92 19:14
عزیزدلم اقا مهدیار واسه خودش مردیه بابا فداش
مرجان مامان آران و باران
6 دی 92 13:04
عزیزممممممممم فدات بشمممم چقدر عسلییییی خوبه حالا باز به فکرته دفعه بعد نمیبرنت قربون مامان خوشگل و پسر خوشگللللللللل
ღبارانღ
6 دی 92 21:31
آخ چه حال می ده ها...خونه تنها ...تازه یکی هم بفهمه زهرا جون تنهاست....فوری گوشی را برداره مزاحمش بشه.. اون فندقی هم خوابیده باشه...
زری مامان
پاسخ
فدات بشم خیلی حال می ده که تنهاییم رو یه دوست نازنین پر می کنه با خاطره هایی از نازنینش
ღبارانღ
6 دی 92 21:31
میخوای من بیام دخترت بشم تنها نباشی؟ لوست
زری مامان
پاسخ
هم دخترمی هم لوس خودم
ღبارانღ
6 دی 92 21:32
زهرا این مهدیار چرا اینقدر ادم فروشه؟؟؟ دوباره؟؟؟ جانم..
زری مامان
پاسخ
واقعا آدم فروشه چی بگم از این پسر
ღبارانღ
6 دی 92 21:34
خوب درس می دهی...ناقلا جون خودم... نه اونا بی معرفت نیستند ولی خب تفریح مجردی بی انکه کسی امر و نهی کنه خیلی می چسبه نه؟ میام خودمون با هم می رویم... نه اصلا خودت با مامان ثریا برو.... عمرا طاقت بیاورندا....
عاطفه
7 دی 92 21:23
اجازه هست من یه اعترافی بکنم ؟ آقا من به این باران و به اون عمه سارا و حتی به بابا میثم م حسودیم میشه ! چراش و نمیگم دیگه !!! آفرین به دوست جون خودم که انقدر آقایون محترم خونه رو درک میکنه ! آفرین طاقت بیار !
زری مامان
پاسخ
چراش رو نمی خواد بگی چون منم نسبت به همه ی لینکای وبت همین حس رو دارم من عااااااشق یه مامان مهربونم که اسمش عاطفه ی پرعطوفت خودمه و با دنیا هم عوضش نمی کنم عاااااااااااااااشقتم حتی فکرشم نمی تونی بکنی چقدر نبینم عاطفه جونم ناراحت باشه
مریم مامان سلما
8 دی 92 11:43
عزیزم میدونم باز هم از این حالت ناراضی نبودی پیش از گل پسرت لذت بردی چون اونو راضی و خوشحال دیدی بابا میثم هم اگه یه کم احساس میکرد ناراضی هستی حتما گل پسرمون و قانع میکرد ما همه میدونیم نه پسرمون بی ادب نه بابایی بیمعرفت اما بچه های این زمونه ان دیگه چه میشه کرد بابا ها رو هم از را به در میکنن ما مامانا باید از دشمنای داخلی بترسیم و مواظب همسرانون باشم تا از چنگمون درشون نیارن
زری مامان
پاسخ
آخ گفتی واقعاً باید از دشمن داخلی و خودی بیشتر ترسید