نبودیم
مدتی نبودم و ننوشتم
ننوشتم از خانه ی جدیدی که شد خانه ی پر از آرامش و امن ما و با کمال افتخار این آرامش رو اینبار علاوه بر دایی جون بابا میثم با عمه سارا و همسرش سهیم هستیم.
ننوشتم از پسر کوچولویی که هم پای برادرش قد کشیده و حالا یک ساله شده.
ننوشتم از مرواریدهایی که یکی بعد از دیگری روییدند و پنجمینش رو همین امروز صبح کشف کردم.
ننوشتم از پسرکی که حالا هر روز صبح روپوش پوشیده و آماده راهی پیش دبستانی میشه و اکثر روزها هم کیفش روفراموش می کنه و لحظه ی آخر با یادآوری دوباره من قول می ده که آخرین بارش باشه.
هیچکدام از خاطرات تکرار ناپذیر و زیبای این چند وقته رو به خاطر جابه جایی و نداشتن نت نتونستم مکتوب کنم و از آن مهمتر نتونستم به خانه های مجازی تون بیایم و بس دلتنگ همه تون شده بودم.
پی نوشت: به زودی به همگی سر می زنم و کامنتا رو هم تایید می کنم ممنون از همه ی دوستای گلم که این مدت به یادم بودن