جشن شکوفه ها
روز اول مدرسه با هوای خنک و جشن شکوفه ها و همه ی تجربه های نابش هر چقدر هم که زیبا باشد پر از استرس است حتی برای مادری که سالها ازاین اولین تجربه اش گذشته باشد و به خصوص برای مادری که خودش جشن شکوفه ها را تجربه نکرده باشد و اولین روز مدرسه را خواب مانده باشد.
با همه ی استرس ها و نگرانی ها شب بیست و نه شهریور را گذراندم و شکر خدا روز سی ام به وقت پسرکم را همراه پدر و برادرش راهی جشن شکوفه هایی کردیم که هیچ نشانی از جشن نداشت و همه اش یک پسرک پر تلاش و دوست داشتنی کلاس ششم بود به نام سینا که قرآن خواند و بعد به همراه چند نفری سنتور نواخت و بعد هم باز همان آقا سینا نمایش اجرا کرد و در آخر مسئولین مدرسه زحمت کشیدند کلاس بندی را خودشان انجام دادند و فکر من را حسابی مشغول سال بعد کردند که آقا سینای مذکور شاگرد این مدرسه نیست و احتمالا برگزاری جشن شکوفه ها لغو می شود.
خلاصه اینکه پسرکمان اسمش آخرین نفر از جمع سه کلاس پانزده نفری خوانده شد و از زیر قرآن رد شد و به همراه خانم معلم مهربانش راهی کلاس شد و والدین نازنین هم پشت در کلاس ها دوربین و تبلت به دست آماده بودند تا خدایی نکرده لنز دوربینهایش لحظه ای را از دست ندهد. همه ی دست ها به آسمان بلند بود و دوربین ها را بالا گرفته بودند و آن میان بسی خوش به حال مادرانی بود که قد بلند تری داشتند و لحظات را حتما به اعتقاد خودشان با وضوح بیشتری ثبت می کردند.
بالاخره جشن هم تمام شد و پسرک کوچولوی ما دانش آموز شد و به سرزمین دانایی قدم گذاشت.
* موقع خروج از خانه بابا میثم از زیر قرآن ردش کرد و وقتی قرآن را باز کرد سوره ی قلم آمد و ما این اتفاق خوب را به فال نیک گرفتیم و بابا میثم سجده ی شکر به جا آوردند.
* من الان از خوشحالی از روی سقف مشغول تایپ کردن هستم چون همین یک ساعت پیش پسرکوچولوی عزیزم من رو ماما صدا کرد.