شیرین زبون چهارده ماهه
دَلام اولین کلمه ایه که کوچولوی من صبح ها با اون مامانی خوابالوش رو سرشار از انرژی می کنه که ترجمه ش همون سلام خودمونه.
پسرک مهربون مهرماهی ما به محض کلید انداختن بابایی توی در به همراه داداشی به سمت در می دوه و دلام گویان منتظر می شه تا داداشی از آغوش بابایی خارج بشه و اون رو بغل کنه و امان از روزی که اندکی تعلل کنه و دیگه قهر و گریه ش رو نمی شه جمع کرد.
دلبر مهربونم دنیای محبته و وقت و بی وقت من و بابا و داداش رو غرق بوسه می کنه و چند روز پیش دست مامان شهلای نازنینم(مامان بزرگ گلم) رو بوسید و دَلا دَلا (شهلا) گویان به بغلش رفت.
به بابای گلم هم مثل بچگی مهدیار جونم عّبا (عباس) میگه که باز هم منظورش بابا عباسه.
*************************************
در کنار اینهمه هنر پسرم دیگه مامان و بابا و دادا و عمه و آله(خاله) و الو _که البته خیلیاش رو از دوازده ماهگی میگفته_ رو هم باید اضافه کنم .
بازم بگم عایا؟ خواستگار نبـــــــــــود؟؟؟؟؟؟؟