چند روز که ننوشتم
وقت نکرده بودم که بنویسم پنج شنبه رفته بودیم خونه ی خاله اسما و خاله ی مهربون پسرم کلی کدبانوگری کرده بود و هممون رو شرمنده کرد دیروز هم ماهگرد عروسیشون بود و زنگ زدم خونشون به عمو مهدی که در حال سبزی پاک کردن بود تبریک گفتم ایشالا که خواهر خوبم و شوهر خواهر عزیزم همیشه شاد و خوشبخت باشن راستی چند روز پیش هم به همراه آقا مهدیار رفته بودیم پیتزا کاکتوس تازه نشسته بودیم که ..... یه کاکتوس تو طاقچه کنار میزمون بود و من و بابا میثم هم مشغول حرف زدن یهو جیغ مهدیار رفت هوا کف دستش پر شده بود از تیغ های خیلی ریز کاکتوس و منم که فکر نمی کردم دستش درد داشته ب...