عزیز مامانی این روزا به خاطر ماه رمضون و شبای قدر حسابی برنامه ی خوابت بهم خورده و شبا خیلی دیر می خوابی و امروز هم به خاطر اینکه دیشب شب قدر بود و با خاله مریم (دختر دایی بابایی) و ماهان کوچولو و زندایی و مامان ثریا رفته بودیم مراسم احیا شب دیر خوابیدی و امروز تا ساعت 12.5 خواب بودی عصر هم که کلاس ژیمناستیک داشتی و بابا میثم حسابی باهات صحبت کرد که اگر کلاست رو دوست نداری جای دیگه ثبت نامت می کنم ولی شما اصرار کردی که بریم کلاس و دم در که رسیدیم تا مربیت رو دیدی همونجا قفل کردی و برگشتیم و رفتیم دکتر دستت رو نشون دادیم آخه چند روزیه که کف دستت قرمز شده و می خاره که آقای دکتر گفت حساسیته و شکر خدا چیز مهمی نیست راجع به کلاس ژیمناستیک ...