مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

خواب نداری کههههههههههههههه

1391/5/23 2:30
نویسنده : زری مامان
683 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامانی این روزا به خاطر ماه رمضون و شبای قدر حسابی برنامه ی خوابت بهم خورده و شبا خیلی دیر می خوابی و امروز هم به خاطر اینکه دیشب شب قدر بود و با خاله مریم (دختر دایی بابایی) و ماهان کوچولو و زندایی و مامان ثریا رفته بودیم مراسم احیا شب دیر خوابیدی و امروز تا ساعت 12.5 خواب بودی

عصر هم که کلاس ژیمناستیک داشتی و بابا میثم حسابی باهات صحبت کرد که اگر کلاست رو دوست نداری جای دیگه ثبت نامت می کنم ولی شما اصرار کردی که بریم کلاس

و دم در که رسیدیم تا مربیت رو دیدی همونجا قفل کردی و برگشتیم و رفتیم دکتر دستت رو نشون دادیم آخه چند روزیه که کف دستت قرمز شده و می خاره که آقای دکتر گفت حساسیته و شکر خدا چیز مهمی نیست

راجع به کلاس ژیمناستیک هم گفت شاید روی قدت تاثیر بذاره و بهتره در کنارش شنا هم بری

و قرار شد بابا میثم پیگیر یه کلاس شنای خوب باشه و بعد ایشالا ژیمناستیک رو هم ادامه بدی

نمی دونم عوض کردن باشگاه کار خوبی بود یا نه؟ ولی من که دیگه تسلیمت شدم و دلم نیومد از کلاس لذت نبری

افطاری هم رفتیم خونه مامان شهلا جونم، مامان بزرگ مهربونم که الهی سایه ش با سلامتی بالای سرمون باشه

ولی از وقتی اومدیم خونه همه ش میگی بیا بن تن بازی کنیم کارتون محبوبت فعلاً شده بن تن

من می شم دختر عموی بن تن  و شما هم خود بن تن

پارسال عاشق شرک بودی و من که از سرکار میومدم می شدم شرک و شما هم می شدی فیونا و کلی می خندیدیم

حالا هم که این بن تن ما رو بیچاره کرده

کلی هم باهام قهر کردی و رفتی به بابا گفتی که مامان همش منو اذیت می کنه باهام بازی نمی کنه

و با وساطت بابا میثم قرار شد 5 دقیقه بازی کنیم و دوباره شما به تختت برگردی

ولی من جر زنی کردم و شما دوباره رفتی پیش بابا میثم و چغولی منو کردی و وقتی بهت گفتم چرا چغولی کردی

گفتی چغولی یعنی جنگ، من چغولی نکردم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان محمد فرهام
23 مرداد 91 4:46
سلام نماز روزتون قبول
من چند تا سایت رفتم و یه کد قالب هم گرفتم و قمست ویرایش قالب زدم اما قالبم تغییر نکرد میشه راهنماییم کنی
مرسی التماس دعای فراوان


حتماً عزیزم
ساره
23 مرداد 91 18:49
دختر عموی بن تن , چغولی؟


واااااای !!!!!!!ببخشید
در انتظار مهدی یار
25 مرداد 91 2:18
سلام زری جون نازنینم...
خوبی؟مهدیارم خوبه؟
ان شالله همیشه خوب باشید...اخر این مربی مهدیارم را از انجا راند؟؟ حالا انشالله یه کلاس بهتر پیدا کنید..


آره می بینی باران جون بالاخره فرار کردیم
ایشالا
در انتظار مهدی یار
25 مرداد 91 2:18
خدا سایه مادر جون را بالا سرتون نگه داره...مهدیار جونم خاله مامان زری را اذیت نکنیا...
در انتظار مهدی یار
25 مرداد 91 2:19
مامان زری مهدیار منظوری نداشته.فقط می خواسته بابا هم بدونه.ببخشیدش.


چشم فقط به خاطر خاله باران
ملی مامان میکاییل
26 مرداد 91 13:40
ههههههههههههه وای نازی چقدر خوردنیه این آقا مهدی یار کلا این ذات بچه هاس تا مدتها تو نقشه شخصیتی که دوست دارن فرو می رن حالا دختر عموی بن تن از شرک شدن بهتره !!!
در انتظار مهدی یار
26 مرداد 91 14:28
قربونتون برم.چه مامان و پسر گلی.حالا هم را ببوسید.مهدیار هم دیگه نمی ره خبر بده.فهمیده مامان خسته می شند... قربونش برم.دلم براتون تنگ شده بود...
خاله باران
26 مرداد 91 14:33
مامان زری اون عکسه که من عاشقش بودم را برداشتی؟اشکام اومد...معرفیه وبت


فقط به خاطر باران جونم برمی گردیم به همون عکس نبینم اشکاتو