خواب نداری کههههههههههههههه
عزیز مامانی این روزا به خاطر ماه رمضون و شبای قدر حسابی برنامه ی خوابت بهم خورده و شبا خیلی دیر می خوابی و امروز هم به خاطر اینکه دیشب شب قدر بود و با خاله مریم (دختر دایی بابایی) و ماهان کوچولو و زندایی و مامان ثریا رفته بودیم مراسم احیا شب دیر خوابیدی و امروز تا ساعت 12.5 خواب بودی
عصر هم که کلاس ژیمناستیک داشتی و بابا میثم حسابی باهات صحبت کرد که اگر کلاست رو دوست نداری جای دیگه ثبت نامت می کنم ولی شما اصرار کردی که بریم کلاس
و دم در که رسیدیم تا مربیت رو دیدی همونجا قفل کردی و برگشتیم و رفتیم دکتر دستت رو نشون دادیم آخه چند روزیه که کف دستت قرمز شده و می خاره که آقای دکتر گفت حساسیته و شکر خدا چیز مهمی نیست
راجع به کلاس ژیمناستیک هم گفت شاید روی قدت تاثیر بذاره و بهتره در کنارش شنا هم بری
و قرار شد بابا میثم پیگیر یه کلاس شنای خوب باشه و بعد ایشالا ژیمناستیک رو هم ادامه بدی
نمی دونم عوض کردن باشگاه کار خوبی بود یا نه؟ ولی من که دیگه تسلیمت شدم و دلم نیومد از کلاس لذت نبری
افطاری هم رفتیم خونه مامان شهلا جونم، مامان بزرگ مهربونم که الهی سایه ش با سلامتی بالای سرمون باشه
ولی از وقتی اومدیم خونه همه ش میگی بیا بن تن بازی کنیم کارتون محبوبت فعلاً شده بن تن
من می شم دختر عموی بن تن و شما هم خود بن تن
پارسال عاشق شرک بودی و من که از سرکار میومدم می شدم شرک و شما هم می شدی فیونا و کلی می خندیدیم
حالا هم که این بن تن ما رو بیچاره کرده
کلی هم باهام قهر کردی و رفتی به بابا گفتی که مامان همش منو اذیت می کنه باهام بازی نمی کنه
و با وساطت بابا میثم قرار شد 5 دقیقه بازی کنیم و دوباره شما به تختت برگردی
ولی من جر زنی کردم و شما دوباره رفتی پیش بابا میثم و چغولی منو کردی و وقتی بهت گفتم چرا چغولی کردی
گفتی چغولی یعنی جنگ، من چغولی نکردم