کلاس کاردستی
دیشب تولد عمه سارا جون بود و به همراه خانواده ی مامان ثریا همگی به پارک ساعی رفتیم و از اونجا بعد از گرفتن تولد به تئاتر کمدی رفتیم و کلی خندیدیم و شکر خدا خوش گذشت
مهدیار هم مرتب با صدای بلند می خندید و میگفت وای مامانی چقدر خنده داره
بابا میثم و عمو مجید هم که جاشون چند ردیف دورتر بود هی یواشکی خوراکی می خریدن و می خوردن
موقع برگشت هم چون صندلی ماشین مهدیار توی ماشین نصب بود فقط زندایی فریبا، زندایی دوست داشتنی بابا میثم با ما برگشت تا موقع رسیدن بابا میثم که علاقه زیادی به زندایی جون داره شیطونی کرد و سر به سرمون گذاشت
امروز هم گل پسر کلاس کاردستی داشت و دیشب هم اصلاً خوب نخوابیده بود تقریباً تا صبح بیدار بود و منم از خستگی حسابی عصبانی شده بودم که بابا میثم رو شاکی کردم و پسرش رو بغل کرد و خودش خوابوندش و بالاخره یه دو ساعتی خوابیدم تا ساعت نه که دیگه بیدار شدیم و سریع به سمت کلاس رفتیم
امروز خانم مربی بهشون گفته بود به انتخاب خودشون مامان یا بابا رو درست کنن که مهدیار جون پدرش رو درست کرده بود و بقیه بچه ها مامان هاشون رو
من که خیییییییییییلی خوشحال شدم که پدرش رو درست کرد
به نظرم هر چی رابطه ش با بابا میثمش بهتر و گرمتر باشه مردتر بار میاد
بابا میثم هم که کلییییییی ذوق می کنه که اینقدر پسرش بهش نزدیک شده
الهی فدای مهربونی پسرم بشم که تا از کلاس اومد بیرون گفت مامان بیا کاردستیم رو ببین، بعداً شما رو هم درست می کنم
و خانم مربیشون گفت خودش خواست که باباش رو درست کنه ولی بعد اصرار داشت که مامان رو هم درست کنه (بچه م می خواد دل هر دومون رو به دست بیاره)
عکس کاردستی امروز:
اینم خود گل پسر که وقتی داشتم از کاردستیش عکس می گرفتم خواست که خودش هم کنار کاردستی باشه