مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

کلاس کاردستی

1391/5/28 12:45
نویسنده : زری مامان
832 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب تولد عمه سارا جون بود و به همراه خانواده ی مامان ثریا همگی به پارک ساعی رفتیم و از اونجا بعد از گرفتن تولد به تئاتر کمدی رفتیم و کلی خندیدیم و شکر خدا خوش گذشت

مهدیار هم مرتب با صدای بلند می خندید و میگفت وای مامانی چقدر خنده داره

بابا میثم و عمو مجید هم که جاشون چند ردیف دورتر بود هی یواشکی خوراکی می خریدن و می خوردن

موقع برگشت هم چون صندلی ماشین مهدیار توی ماشین نصب بود فقط زندایی فریبا، زندایی دوست داشتنی بابا میثم با ما برگشت تا موقع رسیدن بابا میثم که علاقه زیادی به زندایی جون داره شیطونی کرد و سر به سرمون گذاشت

امروز هم گل پسر کلاس کاردستی داشت و دیشب هم اصلاً خوب نخوابیده بود تقریباً تا صبح بیدار بود و منم از خستگی حسابی عصبانی شده بودم که بابا میثم رو شاکی کردم و پسرش رو بغل کرد و خودش خوابوندش و بالاخره یه دو ساعتی خوابیدم تا ساعت نه که دیگه بیدار شدیم و سریع به سمت کلاس رفتیم

امروز خانم مربی بهشون گفته بود به انتخاب خودشون مامان یا بابا رو درست کنن که مهدیار جون پدرش رو درست کرده بود و بقیه بچه ها مامان هاشون رو

من که خیییییییییییلی خوشحال شدم که پدرش رو درست کرد

به نظرم هر چی رابطه ش با بابا میثمش بهتر و گرمتر باشه مردتر بار میاد

بابا میثم هم که کلییییییی ذوق می کنه که اینقدر پسرش بهش نزدیک شده

الهی فدای مهربونی پسرم بشم که تا از کلاس اومد بیرون گفت مامان بیا کاردستیم رو ببین، بعداً شما رو هم درست می کنم

و خانم مربیشون گفت خودش خواست که باباش رو درست کنه ولی بعد اصرار داشت که مامان رو هم درست کنه (بچه م می خواد دل هر دومون رو به دست بیاره)

عکس کاردستی امروز:

کاردستی بابایی

اینم خود گل پسر که وقتی داشتم از کاردستیش عکس می گرفتم خواست که خودش هم کنار کاردستی باشه

پسر هنرمند کنار کاردستی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان محمد فرهام
29 مرداد 91 12:03
سلام دوست خوبم عید نور بر شما و خانواده محترمتان مبارک
باران در انتظار....
29 مرداد 91 12:08
سلام زری جونم خوبی؟؟ تولد عمه سارا مبارک باشه...ان شالله همیش هبا هم خوب و خوش باشید ...خوشحال شدم شب خوبی بوده...الهیه میشه شاد باشید...
باران در انتظار....
29 مرداد 91 12:08
واااااااااااااااااااااااای خدا!!!چه خوشگله.عزیزم...
باران در انتظار....
29 مرداد 91 12:09
ماشالله خوشگل خان... عاشقتم...خاله ای...
باران در انتظار....
29 مرداد 91 12:10
زری جونم عید را به خودت و خانوادهات تبریک می گم.امیدوارم همیشه شاد باشید.و سالم...
باران در انتظار....
30 مرداد 91 15:15
سلام عزیزم... ممنون که دیشب امدی..خیلیییییییییی خوشحالم کردی.دوست خوش قدممم.... یه پست نوشتم خیلی برام مهم بخونیش.میای؟؟؟ خصوصی
باران در انتظار....
30 مرداد 91 15:16
زری جونم خیلی طولانیه.ولی دلم می خواد هر چی به ذهنت می رسه بیشتر حست ....برام بنویسی...ببخشید خیلی هم وقتت را می گیره
باران در انتظار....
30 مرداد 91 15:17
زری جون ممنون.تو منو ببخش که با خودخواهیم نذاشتم عکس را عوض کنی.شاید به نظر خیلی ها این حس مسخره هست.ولی برای من خیلی عالیه.حسی که با عکس مهدیار دارم...خدا براتون حفظش کنه...انشالله...
باران در انتظار....
30 مرداد 91 15:18
ممنون از نظراتی که می ذاریو وقتی که برای من میذاری...
باران در انتظار....
30 مرداد 91 15:22
راجع به دوست مجازی.من همیشه به مریم هم می گم این دنیای مجارزی که دیگران می گند برای من متاسفانه از واقعی هم واقعی تره.چرا که متاسفانه اخلاق ادمها طوری شده که باید همیشه یه نقاب داشته باشی.حالا منی که دلم می خواد احساس داشته باشم کنترلش کنم وبعضی ها هم برعکس میاند تو نت برای گول زدن ادمها....ولی برای من تو و خیلی های دیگه تنها جایی که می تونیم خودمون باشیم وکسی اگر ایراد گرفت از خودت بودن راحت حذف بشه این جاست.چون تو دنیای واقعی باران یه ادمه شاد.پر انرژی .به قول همکارهام بی مشکل و دغدغه.راحت.ولی تو دل باران یه وبلاگ حرفه که به مصلحت نمی تونم بگم...به دوستتون بگید تو هم اگر یه روز دلت خواست از پوسته جامعه پسند بیرون بیای و باهاش هم باشی نت فقط می تونه دنیای واقعیت باشه...و برعکس هم می شه..
عمو محسن
31 مرداد 91 0:42
مهدیار جان بابایی اینقدرها هم کمر باریک نیستا

عمو محسن داشتیم؟

در انتظار....
31 مرداد 91 2:25
سلام نمی تونستی بیای؟خصوصیم را دیدی عزیزم...


ببخش عزیزم امروز اومدم نت
مامانش
31 مرداد 91 13:05
واااااااای خدا چه کاردستی قشنگی ، آفففففففففففففرین گل پسر .
عاطفه
31 مرداد 91 14:30
افرین به آقا مهدیار هنرمند
عمه سارا
1 شهریور 91 9:21
من فدای این همه استعدادت بشم تاحالا برادرمو اینقدر جذاب ندیده بودمواقعا تو مو میبینی و ما پیچش مو
مامانش
1 شهریور 91 10:52
مامانی دیگه خسته شدم آخه ، انگار همش الکیه و نی نی نمیخواد بیاد