مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

روز های زندگی من

مرغ عشقمون مرد

1391/8/19 16:26
نویسنده : زری مامان
756 بازدید
اشتراک گذاری

کلی گریه دارم

دیروز مرغ عشق مهدیار جونم مرد

دیروز صبح مشغول تمیز کردن خونه بودم که یادم افتاد برای مرغ عشقها باید غذا بریزم رفتم دم قفسشون هر کاری کردم خانوم مرغ عشقه از روی ظرف غذا بلند نشد

تند و تند مشغول خوردن غذا بود (که البته چیزی از غذاشون نمونده بود)

رفتم لباسها رو پهن کنم و بعد غذا براشون بریزم وقتی برگشتم دم قفسشون دیدم خانوم مرغ عشقه افتاده کف قفس و همسر نازنینش هم در کمال خونسردی داره به این صحنه نگاه می کنه

زنگ زدم به بابا میثم، بهش گفتم خانوم مرغ عشقه تلف شده

بابایی هم با عمو رضا اومد و دیدن کار از کار گذشته و دار فانی رو وداع گفته

من و بابایی هم شجاععععععععععععع!

عمو رضا مراسم تدفین رو انجام داد و منم گریه کردم برای مرغ عشقه

مهدیار جونم هم وقتی فهمید گریه کرد

دایی جون گفت که غذاشون کم بوده از گرسنگی مرده بیچاره

منم عذاب وجدان دارم کلی

یعنی بی توجهی من باعثش شده

مرغ عشق بیچاره

خدا کنه منو حلال کنهniniweblog.com

باید رد مظلمه بندازم

من بهش ظلم کردم

وااااااااای دیدی باران جون، من که گفتم من حیوونها رو دوست ندارم

خدا ببخشتم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامانش
19 آبان 91 16:39
علامه کوچولو
19 آبان 91 16:57
وای حیوونکی
هر چند آدم واقعا دلش میسوزه اما غصه خوردن که دیگه فایده نداره
مرغ عشق پرنده خیلی حساسیه سریع براش یه جفت بگیرین وگرنه اینم تلف میشه


باشه چشم حتماً
زهرا (✿◠‿◠)
19 آبان 91 19:15
آخیییییییییییییییییییییییییییییی! حیوونی! چه بد که از گشنگی مرده!!! شایدم از گشنگی نباشه! به دل نگیر عزیزم.....
در انتظار...
19 آبان 91 19:32
اخیییییییییییییییییییییییییی...
نه عزیزم.پیامبرمون سفارش به نگهداری پرنده ها کردن برای رفع چشم زخم.خدا را شکر که به پرنده رفع شده.ذهنت را به خوبی ببر.....منم وقتی اقا همایون مرد خیلی گریه کردم.چون خیلی خیلی ازش خاطرات خوش داشتم.ولی ناراحت نباش.نه عزیزم.مرغ عشق غذاش کم باشه خودش خبرت می کنه...قربونت برمممممممممممممممممم.... حالا فوری برای اقای منزل جفت بگیرید چون افسرده می شه..و این بار دیگه تقصیر شما می شه ها...ببین مال من تنهاست..

باشه چشم
عزیزم ایشالا هم مرغ عشق من یارش بیاد و هم مرغ عشق تو
مامان محمد فرهام
19 آبان 91 23:18
تسلیت می گم
اما به نظر من واسه گرسنگی بوده
خیلی سخته می دونم


خدا کنه که از گرسنگی نبوده باشه
مامانی درسا
20 آبان 91 3:12
قربون دل پاکت برم عزیزم ..... میدونم دل بستن حتی به یه مرغ عشق هم سخته و کلی ناراحتی ولی فک نمیکنم واسه گرسنگی بوده مگه نمیگی هنوز مقداری از غذاشون مونده بود ...... خوب اگه گرسنه بودن تا اون همه ی غذاشونو میخوردن ...... اشکال نداره عزیزم شما سالم باشین
مامان احسان
20 آبان 91 9:27
سلام زری جان من هم حدود 5 ماه پیش که مامانم اینا رفته بودن سفر حج ما مراقب خونشون بودیم و مسئول غذا دادن به مرغ عشقها و ماهی و قناری ها و ... خلاصه چه سرت رو درد بیارم یک روز که از سر کار برگشتم خونه دیدم تموم پرهای یکی از مرغها روی زمین ریخته ولی متوجه نشدم که از گرسنگی خودش رو به دیواره های قفس میکوبیده بعد از یک ساعت که رفتم سرش بزنم دیدم مرده .الان هم که یادم میاد گریه ام میگیره راستی حتما یه مرغ عشق دیگه بگیرید وگرنه اون یکی هم میمیره ها

عزیزم آره خیلی خاطره ی بدیه
چشم زودی ایشالا براش جفت می خرم

مامان حانیه
20 آبان 91 12:19
نگار(مامان سام)
20 آبان 91 13:38
آخی طفلی از گشنگی مرده ولی اشکالی نداره خودتو ناراحت نکن این یه تجربه میشه که بیشتر مواظبشون باشی.غصه نخور زری جون.