مرغ عشقمون مرد
کلی گریه دارم
دیروز مرغ عشق مهدیار جونم مرد
دیروز صبح مشغول تمیز کردن خونه بودم که یادم افتاد برای مرغ عشقها باید غذا بریزم رفتم دم قفسشون هر کاری کردم خانوم مرغ عشقه از روی ظرف غذا بلند نشد
تند و تند مشغول خوردن غذا بود (که البته چیزی از غذاشون نمونده بود)
رفتم لباسها رو پهن کنم و بعد غذا براشون بریزم وقتی برگشتم دم قفسشون دیدم خانوم مرغ عشقه افتاده کف قفس و همسر نازنینش هم در کمال خونسردی داره به این صحنه نگاه می کنه
زنگ زدم به بابا میثم، بهش گفتم خانوم مرغ عشقه تلف شده
بابایی هم با عمو رضا اومد و دیدن کار از کار گذشته و دار فانی رو وداع گفته
من و بابایی هم شجاععععععععععععع!
عمو رضا مراسم تدفین رو انجام داد و منم گریه کردم برای مرغ عشقه
مهدیار جونم هم وقتی فهمید گریه کرد
دایی جون گفت که غذاشون کم بوده از گرسنگی مرده بیچاره
منم عذاب وجدان دارم کلی
یعنی بی توجهی من باعثش شده
مرغ عشق بیچاره
خدا کنه منو حلال کنه
باید رد مظلمه بندازم
من بهش ظلم کردم
وااااااااای دیدی باران جون، من که گفتم من حیوونها رو دوست ندارم
خدا ببخشتم